رضا قربانی، مدیرعامل راهکار/ گاهی فکر میکنم چرا هیچوقت اهل نوستالژی نبودهام. برای خیلیها گذشته مأمن آرامش است؛ جایی که با یادآوریاش لبخند به لبشان میآید، اشک در چشمشان حلقه میزند یا دلشان برای چیزی تنگ میشود. اما برای من اینطور نیست. نه اینکه گذشتهام خالی از خاطره باشد، یا از آن بیزار باشم؛ نه. اما هر چه بوده، گذشته است. من جایی در آن ندارم.
راستش را بخواهید، به نظرم گذشته بیش از آنکه آموزنده باشد، بازدارنده است. آدم را نگه میدارد، کند میکند، توجیه میتراشد. دنیا همیشه در حال حرکت است و من همیشه کوشیدهام با حرکت آن هماهنگ شوم. چشمم به جلوست، حتی اگر پاهایم گاهی بلنگند. گذشته اگر در دل آدم خانه کند، کمکم آینده را میبلعد. من هم برای اینکه آیندهام خورده نشود، آن را انتخاب کردهام.
من سینما را دوست دارم؛ البته نه هر سینمایی. آن سینمایی را دوست دارم که برای آدمی رؤیا میسازد، که از خاک روزمرگی بلندمان میکند و به پرواز وامیدارد. موسیقی را هم دوست دارم؛ موسیقیای که ذهن انسان را به آینده پرتاب میکند، نه آنکه در نوای غمزده دیروز گرهاش بزند. هر چیزی که ما را در گذشته حبس کند، برای من مثل سم است. افیونی است که درد را آرام نمیکند، فقط فراموشی میآورد و فراموشیِ فعالانه، بزرگترین خطرِ کسانی است که باید آینده بسازند.
این آیندهگرایی همیشه با من بوده. اما گاهی باعث شده از «امروز» فاصله بگیرم. گاهی آنقدر به فردا فکر کردهام که امروز را ندیدهام یا نخواستهام ببینم. واقعیتش این است که آدم نمیتواند همیشه در آینده زندگی کند، همانطور که نمیشود فقط در گذشته ماند. ولی اگر بنا به انتخاب باشد، من آینده را انتخاب میکنم.
در این مسیر، سعی کردهام تنها راه بروم. حلقه دوستانم کوچک است. از جمع کردن طرفدار یا همراه، لذت نبردهام. نه اینکه ضد جمع باشم یا از همفکری بگریزم؛ اما همیشه فکر کردهام هر آدمی اول باید خودش را بسازد، خودش بایستد، خودش مسئولیت بپذیرد. من هم اگر جایی مسئولیتی بوده، سعی کردهام شانه خالی نکنم. شکست هم که آمده، سعی کردهام گردن بگیرم. همیشه گمان کردهام که «مسئولیت» فقط به این نیست که در روزهای خوش اسم آدم باشد، بلکه در سختترین لحظهها هم باید وسط میدان ایستاد.
بهرسم همین نگاه، هیچوقت دنبال دیدهشدن نبودهام. نه برای من تندیس مهم بوده، نه روایت برخی رسانهها. شاید همین انتخابِ آگاهانه برای حاشیه ماندن، باعث شده گاهی با ناسپاسی مواجه شوم؛ گاهی با بیاحترامی. اینها آدم را آزار میدهند، اما بیشتر از همه، ناسپاسی به دل آدم خط میاندازد. بااینحال، بهجای واکنش، ترجیح دادهام ساکت باشم. سکوت را انتخاب کردهام، نه از روی ضعف، بلکه از روی پختگی. امروز باور دارم که گاهی سکوت، فریاد بلندتری است. فریادی که نه دیوار دارد و نه مخاطب خاص، اما اثرش میماند.
زندگی برای من با یک اصل ساده تعریف میشود: کار کردن. این را از پدرم یاد گرفتم. پدرم مردی است که کار را نه فقط برای درآمد یا موفقیت که برای معنا دادن به زندگیاش انجام میدهد. همیشه گفته: «کار، جوهر مرد است.» من هم این جمله را با گوشت و پوستواستخوان درک کردهام. همیشه سعی کردهام از هر فرصتی برای کار کردن استفاده کنم. برای ساختن. برای حل کردن. برای جلو بردن، حتی اگر یک میلیمتر. در مقابل، همیشه از کسانی که از هر فرصتی برای کار نکردن استفاده میکنند، تعجب کردهام. انگار برایشان کار نکردن یک مهارت است، یک انتخاب آگاهانه!
ما نمیتوانیم آینده ایران را با نشستن و تماشا کردن بسازیم. آینده با کار ساخته میشود، نه با حرف. با آستین بالا زدن، نه با غر زدن. با مسئولیت پذیرفتن، نه با توجیه.
البته منکر این نیستم که گذشته میتواند الهامبخش باشد. اما گذشته فقط زمانی ارزش دارد که به ساختن آینده کمک کند. اگر قرار است صدایی از گذشته با ما بیاید، باید صدایی باشد که در دلمان شوق فردا بکارد. مثل صدای فرهاد و فریدون فروغی؛ صدایی که تلخی و حقیقت را با هم دارد، و میشود از آن چیزی برداشت کرد برای ساختن، برای ماندن در صحنه. اما خیلی چیزها را هم باید گذاشت در گذشته بماند. نه بهخاطر بیاحترامی به خاطرهها، که بهخاطر احترام به آینده.
نسل ما، و بهویژه ما که در حوزه فناوری و اقتصاد نوآورانه فعال هستیم، بیش از هر زمان دیگر نیاز داریم نگاهمان را به آینده بدوزیم. ما با ابزارهایی سروکار داریم که هر روز شکل عوض میکنند، با مفاهیمی که مرزهای کهنه را به چالش میکشند، با پلتفرمهایی که جهان را کوچک و پیچیده کردهاند. در چنین فضایی، هر لحظه غفلت، برابر است با یک عقبماندگی تاریخی.
ما نمیتوانیم خود را با دیروز اندازه بگیریم. آنچه که میسازیم، باید از جنس فردا باشد. حتی اگر با آجرهای امروز و مصالح دیروز ساخته شود، طراحیاش باید برای آینده باشد. و این یعنی دل کندن از نوستالژی، از آسایش گذشته، از خاطرات امن.
من این مسیر را انتخاب کردهام. با همه سختیها و تنهاییهایش. شاید اشتباهاتی هم کرده باشم. اما همیشه یک اصل را فراموش نکردهام: آینده، ساخته میشود؛ با کار، با مسئولیت، با پذیرش شکست، و با امید.
و حالا بیش از هر زمان دیگری باور دارم که آینده ایران را ما باید بسازیم؛ با هم.