کارنگ رسانه اقتصاد نوآوری است. در کارنگ ما تلاش داریم کسبوکارهای نوآور ایرانی، استارتاپها، شرکتهای دانشبنیان و دیگر کسبوکارها کوچک و بزرگی که در بخشهای مختلف اقتصاد نوآوری در حال ارائه محصول و خدمت هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از آینده صنعت، تولید، خدمات و دیگر بخشهای اقتصاد بگوییم. کارنگ رسانهای متعلق به بخش خصوصی ایران است.
در آخرین روزهای سال بود که هفتهنامه وزین کارنگ به دستم رسید.
روی جلدش ۱۴۰۱ را با تیتری بزرگ که شاید بزرگتر از آن نباشد، «سال زنان و اینترنت» نامیده بود. چون هر خواننده دیگری کنجکاو شدم تا با آنچه در جلد گفته بود، یعنی دستاوردهای «زنانی که در اکوسیستم نوآوری کشور فعال بودند»، آشنا شوم.
ورق که زدم، در اولین صفحه سمت راست آن عنوانی دیدم با قلم سردبیر به نام «من از کرگدن بودن استعفا دادم».
چون نتوانستم رابطهای بین نوآوری زنان در سال زنان و اینترنت با پشیمان شدن ایشان از کرگدن بودن بیابم، آن را خواندم. در قسمتی از آن آمده بود: «کرگدن هم که باشی با آن هیبت پیشاتاریخی و زمخت و در ظاهر نفوذناپذیرت باز یک جایی با این اوضاع و احوالی که ما در سال ۱۴۰۱ (یعنی همان سال زنان و اینترنت) پشت سر گذاشتیم، کم خواهی آورد.»
با مطالعه بیشتر مقاله جناب جمیلی درخواهید یافت همانطور که از عکسشان پیداست، دارای کمالات بوده و صاحب جمالات و آنچنان خوشتیپ که به جمالی معروف بوده، ولی فشارهای وارده در سال ۱۴۰۱ یا همان سال زنان و اینترنت بر ایشان چنان بوده که قامت الف نامش را نهتنها خم کرده، بلکه صاف نموده و به «ی» تبدیل و جمیلی شده است.
در این مقاله ابتدا از نوآوریهای سال زنان چیزی دستگیرم نشد، ولی چون عمیقتر اندیشیدم دریافتم که نوآوری از این بزرگتر نمیشود که کرگدنی را وادار به استعفا کرده و به انسانی جمیل تبدیل کنی.
البته از حالا کمی نگران سال آتی شدم که چه چیزی قرار است به نام زنان نامگذاری شود و چه پیامدهایی در پی خواهد داشت؟
در همان صفحه در مقالهای به قلم توانای جناب رضا قربانی با تیتری درشت نوشته شده بود: «راهکار عبور از انسداد و چرخههای ناامیدی».
باز در فکر فرو رفتم در سالی که زنان در آن نوآوری کردهاند، آنچنان که سال به نامشان شده، چرا از انسداد و ناامیدی سخن به میان میآید؟ زنان که همیشه راهگشا بودهاند؛ چرا انسداد؟ باز برخلاف عادت همیشگی که فقط تیتر را میخواندم و بعد از دوستان میپرسیدم چی نوشته، مجبور شدم تمامی مقاله را بخوانم و حتی در پرانتز چیزهایی هم بنویسم.
چشمتان روز بد نبیند، چه چیزهایی از این سال زنان گفته بود:
«در شرایطی که بازار یأس و ناامیدی سکه است (البته نوشته در شرایطی، نگفته در سالی) چگونه میتوان از آینده صحبت کرد؟ در شرایطی که راهکار مشخصی وجود ندارد و انسداد حاکم شده و در شرایط آچمز قرار گرفتهایم، چه انتحابی درست است؟ (البته اینجا شکستهنفسی فرمودند، زیرا همین انتخاب سال به نام زنان و اینترنت از انتخابهای ایشان است.)»
باز در فکر فرو رفتم و پیش خود گفتم: «نه به آن جلدت و سال به نام زنان کردنت، نه به اینجوری سال را وحشتناک نشان دادن.»
چون نیک بیندیشیدم، به راز آن پی بردم؛ او که چون اکثریت قریب به اتفاق مردان زنذلیل است، با هوش و ذکاوت و سیاست و برای رهایی مردان از اسارت در سناریویی پیچیده و تودرتو و به قول امروزیها ترکیبی، قصد داشته از حقوق مردان دفاع کند، بنابراین از طرفی سال را به نام زنان کرده و از طرفی هرچه دل تنگش خواسته نثار آن سال کرده است. البته احتیاط را رعایت کرده و از سیاست شخص سوم یا همان جنگ نیابتی استفاده کرده تا حرف دلش را دیگران گویند و بدین منظور از فراستش هم سود جسته و زبان زنان را هم علیه خودشان به کار گرفته است. برای دفاع از نظریه خود اجازه دهید به ورق زدن ادامه دهم.
در صفحه بعدی با عنوان کسبوکار با عدهای کثیر مصاحبه کردهاند که همه از جوانان غیور و متخصص هستند. همانها که آینده کشور به دست توانای آنها قرار است اداره شود. البته استثنائاتی هم داشت از جمله جناب دکتر جوانمردی که چون همیشه طراوت و تازگی و جوانی از رخسارش میباریده و میبارد، اسمش نیز جوان بوده و قسمت «مردی» را از روی هوش و ذکاوت و عاقبتاندیشی بعدها اضافه کردند و دهها سال است که آن را با خود میکشد تا اگر کسی قصد داشت ارتباطی بین ایشان و وقایع سال زنان برقرار کند، سندی انکارپذیر رو کند.
البته باید اذعان کنیم بسیج این عده مصاحبهشونده هنر و توانمندی بزرگی است؛ آن هم با این حال خراب و مأیوسی که بعضی از آنها داشتند. تعداد چنان بود که اگر هر کدام یک شماره از این نشریه را بخرند و بخوانند، حتماً از پرتیراژترین نشریات خواهد بود.
اولین تیتر از مردی است که قبل از رهایی از اسارت و برای تقویت هدف جناب قربانی، خود را با شجاعت آزاد خوانده است؛ به نام آزاد معروفی. ایشان فرمایشاتی متین دارد که از طرفی میگوید: «بعضی از شاخصها کورسوی امیدی ایجاد میکنند» و در انتها و در جهت اطمینانبخشی به پیشبینی خود میافزاید: «ممکن است اتفاقاتی باعث شود این رشد متوقف شود یا سیر نزولی پیدا کند.»
ضمن تأیید فرمایشات این دوست عزیز و دوستداشتنی که در سال آتی روند رشد اقتصادی یا نزولی است یا صعودی، این سؤال مطرح است که چرا برای مصاحبه ایشان تیتر «قوی سیاه» انتخاب شده است؟ البته جواب این سؤالات را که مربوط به این انتخاب است، جناب قربانی در مقاله خود داده است: «در شرایط آچمز قرار گرفتهایم» و ایشان هم نمیدانند «چه انتخابی درست است».
قبل از اینکه به مصاحبه بعدی برویم، باید ذوق و شوق صفحهآرای این نشریه را تحسین کنیم؛ عکس آزاد معروفی در بالای صفحه با سری نورانی و مشعشع که حتی یک مو در آن نروییده است یا اگر در عهد و دورهای روییده بوده اثری از آن باقی نمانده است. سری که هر دفعه صاحبش رویش دست میکشد، با آهی جانسوز آرزوی مویی انبوه در دلش ایجاد میکند و پایین همان صفحه عکسی از سرکار خانم سارا راد را نشان میدهد که با انبوهی مو روبهرو بوده تا آنجا که از فرط فراوانی در زیر روسری جا نگرفته و بر پیشانی ایشان هجوم آورده و اگر نبود تدبیر ایشان در مسیردهی درست به موهای طغیانکرده، چشم ایشان را نیز مو فرا میگرفت و دنیا را تیرهوتار میدیدند.
این کنتراست هنری از مقایسه دو سر، یکی پر مو و دیگری بیمو بیانگر وضع موجود جامعه ماست. یکی آنقدر بیپول که نانی در سفره ندارد و یکی آنقدر پرپول که نمیداند چطور آنها را مدیریت کند و همانگونه که آزاد معروفی و دیگر طاسان جامعه انفورماتیک از دیدن چنین صحنههایی آه از نهادشان برمیآید، فقرا نیز به اغنیا چنین حسی دارند.
و اما بعضی از افاضات سرکار خانم سارا راد چنین است:
«از نگاه من سال آینده همین اندک امید باقی در
اقتصاد دیجیتال و فضای اقتصاد نوآوری هم
از بین خواهد رفت و مسیرهای توسعهای به
بنبست میرسند.»
البته از فرمایشات ایشان هویداست که ایشان از جمله «زنانی که در اکوسیستم نوآوری کشور فعال بودند»، هستند و قصد دارند سال آتی را نیز به نام خود کرده و اگر به اندکی از اهداف خویش در سال پیش نرسیدهاند، امسال جبران مافات فرمایند.
پیشبینیهای پیامبرگونه ایشان ادامه داشته و اضافه فرمودهاند که: «از بین رفتن امید در سطوح و اشکال متفاوت نمود پیدا خواهد کرد.»
نگرانی حاصله از بیاناب ایشان از آن بابت است که اگر خدای ناکرده فردی در قسمتی یا در سطحی از دلش امید پیدا شد و یا به شکلی نوآوری نمود، بر موانع موجود و کسب مجوزهای دولتی مانعی دیگر اضافه شده و آن هم عدم انطباق با پیشبینیهای باصلابت و مستحکم و مستدل ایشان است.
عزیزان عبور از موانع موجود را تمرین کردهاند، ولی در رفع مانع جدید تجربه نداشته، در نتیجه نگران میشوند. البته ایشان زحمت کشیده، در تفهیم نکات ارزنده خود مثالی ارائه فرمودهاند که: «به طور مثال چالش نیروهای انسانی شدیدتر خواهد شد و کسبوکارها شاهد مهاجرت سرمایههای انسانی خود خواهند بود.»
و در ادامه اضافه کردهاند که: «اگر پیشتر افراد با مدرک دکتری و ارشد سودای مهاجرت داشتند، امروز نیروهای انسانی با مدرک لیسانس کشور را ترک میکنند و حتی وارد مقاطع تحصیلی بالاتر هم نمیشوند.»
این جمله ایشان برخلاف جملات قبلی امیدبخش بوده، زیرا غیرمستقیم این خبر مسرتبخش را میدهند که تا اخذ شرایط لازمه برای مهاجرت زمانی طولانی در پیش دارند و کشور از فیض حضور ایشان محروم نخواهد بود.
مصاحبه بعدی با سرکار خانم بهناز آریاست که با وجود شرایط آچمزی، تیتری گویا ولی غیرعملی دارد: «راهی جز ایجاد کنسرسیومها نداریم»
ایشان نیز چون دیگرانی فرمودهاند: «سال آینده بسیاری از کسبوکارهای متوسط نابود میشوند.» بدینوسیله برای تمامی شرکتهای متوسط تعیین تکلیف فرموده و در ادامه رهنمود دادهاند که «باید شرکتها بسیار کوچک و با هزینههای کم باشند. (تا بتوانند رشد نموده، متوسط شده، سپس نابود شوند.)» و اما ایشان به شرکتهای بزرگ نیز گوشهچشمی داشته و فرمودهاند: «شرکتهای بزرگ هم در سال آینده مجبورند از سایز کسبوکار خود بکاهند و مقداری از هزینههایشان را کاهش دهند. (تا متوسط شده، سپس نابود شوند.)»
ضمن تشکر از سرکار خانم آریا که زحمت کشیده شرکتها را با سایزهای متفاوت بررسی کرده و برای هر سایزی راهحلی ارائه دادهاند، این سایزبندی دقیق ایشان حاکی از آن است که در هنر خیاطی هم دستی دارند.
ولی به هر حال این سؤال باقی میماند که با وجود مشکلات دیگری که فرمودند نظیر «بحران نیروی انسانی، تورم، افزایش نرخ ارز و امثالهم» و از همه مهمتر متوسط شدن شرکتها و سپس نابودی آنها دیگر شرکتی باقی نمیماند. پس کی با کی یا کجا با کجا یا کی با کجا کنسرسیوم تشکیل دهند؟
گرچه مصاحبات نکات ارزندهای در بر داشته که جای تشکر و تقدیر دارد، اما چون در قلیلی از آنها سرود سرد و پرتوفان افسردگی اوج گرفته و از آنجا که گفتهاند: «همدمی مرده دهد مردگی، صحبت افسرده دلافسردگی»، لذا جهت جلوگیری از گسترش افسردگی و دیدن دوستان با حالتی شاد و سرحال از اهل فن درباره ناامیدی و افسردگی پرسیدیم و آنها گفتند:
نا امیدی اجتماعی را باید معضلی در سایه اما خطرناک دانست که بیسروصدا فرد را دچار ساخته و متعاقب آن، کارکردهای حیاتی جامعه را از کار میاندازد و این روزها شاید بیش از هر زمان دیگری در جامعه شاهد آن هستیم.
ناامیدی همانند ویروس عمل میکند. بدون جنجال و در سکوت، جامعه را دچار ساخته و یکی پس از دیگری کارکردهای عملکردی جامعه را تضعیف و مختل میسازد.
چون بدینجا رسید، طاقتم طاق شده گوشه عزلت گزیدم تا راهحلهایی بیابم و آنچه میخوانید، نتیجه این گوشهنشینی است.
۱. اگر ناامیدی چون ویروس است، پس همانگونه که کرونا داشتیم و در جامعه ظاهر نمیشدیم یا اگر میشدیم ماسک میزدیم، در زمان ابتلا به ویروس ناامیدی هم باید از مصاحبه شدن و بهاصطلاح نشستن دم باد و خوشنفسی کردن پرهیز کنیم، چون ممکن است دیگران نیز به این ویروس خطرناک مبتلا شوند.
۲. بر دولت فشار آورده تا همانطور که رابطهاش را با عربستان و آقای امبیاس یا همان محمد بن سلمان درست کرده، با آمریکا و اروپا هم رابطهای حسنه برقرار کند، بلکه بنگاههای ویروسپراکنی خود را کنترل کنند.
۳. از هیئتمدیره سازمان نصر تهران که جناب قربانی هم از اعضای آن است بخواهیم تحقیقی درباره وضع اقتصادی ناامیدان و درماندگان و مأیوسان کند. چنانچه وضع اقتصادیشان همانگونه است که میگویند و قدرت پرداخت هزینههای معالجه ندارند، سازمان نصر بهجای تصویب ساخت موزهای برای انفورماتیک با هزینههای سنگین، هزینه دوا و دکتر این عزیزان همکار را تقبل کند.
۴. جناب دکتر جوانمردی همت کند از تمامی مصاحبهشوندگان و خوانندگان مصاحبات که واقعاً تحمل رنج و زحمت فرمودهاند، دعوت به عمل آورده تا دیدارها تازه شود و آن کسی را که درباره مصاحبهها نوشت و اظهار نظر کرد، در صدر مجلس چون سیبلی قرار دهد تا ناامیدان هرچه دم دستشان هست، به سمت وی پرتاب کنند تا هم از نظر روحی تخلیه شوند و هم از نظر جسمی تکانی به خود دهند، بلکه حرکت مجدد به آنها برگردد و از ناامیدی نجات یابند.
چنانچه شما هم راهحلی برای رفع ناامیدی یا همان بیماری مهلک دارید، اعلام کنید بلکه از این شرایط آچمزی رها شویم و به حالت کرگدنی بازگردیم.
و اما موضوع دیگری که در گفتار بعضی عزیزان موج میزد و ذهنشان را درگیر کرده بود، رفتن یا مهاجرت به خارج است. نظر به حساسیت موضوع مجدد از دوستان صاحبنظر سؤال کردیم و آنان چنین گفتند:
مهاجرت حرکتی بینالمللی است که مردم از جایی که تبعیت دارند به قصد کشوری که تبعیت ندارند میروند تا تبعیت آنجا را کسب کنند و دلایل مختلف برای آن هست از جمله:
- کسب علم و دانش
- کسب شرایط اقتصادی بهتر
- گذراندن دوران بازنشستگی
- و دلایلی دیگر که البته برای کشور مقصد فواید فراوانی دارد.
همانطور که ملاحظه میفرمایید مهاجرت پدیدهای عجیبوغریب نیست و در دنیا متداول بوده و هست، ولی سؤال اصلی این است که چرا وقتی عزیزان ما به هر دلیل قصد رفتن میکنند، آن را با حالتی از عصبانیت و انزجار و درماندگی و ناامیدی و تحقیر مردم و کشور خود بیان میکنند؟ چرا اول سعی دارند کشور خود را به جهنمی تشبیه کرده، فرار از آن را بر هر آدم عاقلی واجب دانسته و سپس با اشک تمساح بر رفتن منابع انسانی از کشور آه حسرت بکشند؟
برای بیان مقصود خود مثالی ندارم ولی دو سبک از تئاترهای جدید و قدیم در ذهنم تداعی میشود که مینویسم و شما در ذهن خود کارگردانی و اجرا کنید.
۱. بیان مهاجرت به سبک جدید
پسر: مامان جونم من میخوام برم خارج.
مامان جونش: وای چرا عزیزم؟ تو بری من چیکار کنم؟ حالا چرا میخوای بری عزیز دلم؟
پسر: آخه اینجا خوب نیست.
مامان جونش: تو که میگفتی اینجا خیلی موفقی، نوآوری کردی، خلاقیت داشتی.
پسر: آره، ولی اینا منو درک نمیکنن.
مامان جونش: حالا مهم نیست پسر گلم. به بابات میگم یه جای دیگه برات کار درست کنه.
پسر: نه، من اصلاً میخوام مهاجرت کنم.
مامان جونش: تو که تازه با این دختره نامزد کردی. چجوری میخوای بری؟
پسر: از قدیم گفتند زیبارویان وفا ندارند. رفت با یکی دیگه.
مامان جونش:زیبارویان بله، ولی این میمون چه مرگش بود؟
پسر: اینجا سعادت و خوشبختی من تأمین نمیشه.
مامان جونش : واااا آخه چرا قربونت برم؟
پسر: اینجا اقتصادش ونزوئلاییه. به سمت کمونیستی پیش میره. من دوست ندارم.
مامان جونش: واااا این غلطا رو از کجا یاد گرفتی؟ فکر کنم با دوستهای بدی معاشرت میکنی. با این فکرات و دوستات همون بهتره که بری. ولی بگو ببینم اونجا چجوری به قول خودت سعادت و خوشبختی رو پیدا میکنی؟
پسر با لبخندی که رضایت مامان جونش را به دست آورده، دستانش را بالا میآورد و در پاسخ به سؤال ایشان با تکانی چند به بعضی از قسمتهای بدنش و با صدایی شاد میگوید: اونجا نیناش ناناش ناش میکنم. شاید اینجوری پیداش کنم.
۲. مطرح کردن به سبک قدیم
پدر باابهت بالای اتاق نشسته و در حالی که به تختی تکیه زده، پسر را به خدمت پذیرفته و پسر پس از ادای احترامات لازمه میگوید:پدر بزرگوار! اگر رخصت دهید عزم جزم کردهام تا از این دیار به مرز و بومی دیگر مهاجرت کنم.
پدر: مگر تو را مالیخولیا رنجه میدارد که چنین عزمی کردهای؟
پسر: پدر! شرایط به گونهای است که دیگر یارای ایستادگی در من نیست و فقط برای پشت سر گذاشتن مصائب دنبالهدار این خاک عزیز، آن هم به امید همان بانگ جرسی که در گوش همه ما پیچیده است و ما را به رفتن و همیشه رفتن فرا میخواند، منتظر مرگ هستم.
پدر با نگرانی از گفتههای پسر میگوید: ناخوشی؟ افسردهای؟ آزردهای؟
پسر کمی ناراحت از سؤالات پدر با صدایی رساتر میگوید:پدر اینجا برایم شبی تاریک چون دریایی از قیر شده.
پدر: تیرگی چیست دود هستی تو/ خویش بینی و خود پرستی تو.
پسر: ایران چون اژدهایی پیچ در پیچ شده/ عمرم در اینجا بر باد شده.
پدر: خار غفلت مینشانی در ریاض دل چرا/ مینمایی چشم حقبین را ره باطل چرا/ غربت صحرای امکانت دو روزی بیش نیست/ از وطن یکباره گشتی اینقدر غافل چرا.
پسر: ای پدر من در این کشور، گه میگردم بر آتش هجر کباب/ گه سر گردان بحر غم همچو حباب/ القصه چو خار و خس درین دیر خراب/ گه بر سر آتشم گهی بر سر آب.
پدر در حالی که، چشم پوشیده لب فروبسته/ نفس از حرف و صوت بگسسته/ پا به دامن کشیده سر در جیب/ دست برده به غبغب پسرش/ تا کند یک دو بوسه از شکرش
و میگوید:همچو آن مرغی که در فصل خزان/ لرزد از باد سحر در آشیان/ تا کجا این خوف و وسواس و هراس/ اندر این کشور مقام خود شناس/ این چمن دارد بسی شاخ بلند/ بر نگون شاخ آشیان خود مبند/ نغمه داری در گلو ای بیخبر/ جنس خود بشناس و با زاغان مپر/ اندرون توست سیل بیپناه/ پیش او کوه گران مانند کاه.
پسر: خواستم احوال دل خویش گویم با شما/ لیکن بیخبر میبینم شما را از اوضاع و احوال.
پدر در حالی که لبخندی تلخ بر لب دارد، میگوید:بس که از ساز ضعیفیها خبر داریم ما/ چنگ میگردیم اگر یک ناله برداریم ما.
پسر: میروم تا/ از این ظلمات غم یابم رهایی/ به چشم خویش ببینم روشنایی
پدر سری تکان میدهد و با خود میگوید: فغان کاین نوخطان سادهلوح از مشق بیباکی/ به آب تیغ میشویند خط عنبرافشان را.
پسر: وقت است کنون که خیزم از پیش/ زایل کنم از تو زحمت خویش/ شرح این هجران و این خون جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر/ زیرا که بعضی از خوانندگان کارنگ را/ گوش بر چنگ است و دل در چنگ نیست.
پدر ضمن قبول پیشنهاد پسر میگوید: ما هم گل روی خوانندگان کارنگ که همه هستند یک رنگ و بهدور از مردمان صد رنگ، در رفتن نکنیم درنگ که از قدیم گفتهاند توقف بیجاست کار مردمان الدنگ و امیدواریم کارنگیان نروند فرنگ، مگر برای آوردن سوغاتهای قشنگ.
این بگفت و برفت و نمایشنامه نیمهتمام ماند.
خب؛ از آنجا که ماهنامه کارنگ هنوز مجهز به پخش صدا نشده، لاجرم این دو نمایشنامه را نوشتیم با دو سبک متفاوت بلکه حالوهوای سرتان عوض شده باشد و حالا برمیگردیم به دنباله بحث.
بله، دوستان فرهیخته ما جوابی بر علت بداخلاقی عزیزان ما هنگام مهاجرت نداشته و اگر داشتند، نگفتند لذا مجدد منزوی شده تا اندیشه کنیم. این بار دوران انزوا به درازا کشید اما نهتنها پاسخ این سؤالات بلکه راه رفع آنها نیز کشف شد.
به نظر این حقیر فقیر مشکل اصلی در سیستم آموزشی ما بهخصوص در دانشگاههاست. عدهای از دانشجویان را که از نظر هوش و استعداد و دانش برترند با برگزاری مسابقاتی انتخاب میکنند. این برگزیدگان اگر مدال المپیاد یا مقامات بالای کنکور را به دست آورند، در عنفوان جوانی به آمریکا و اروپا میروند یا میبرندشان و در غیر اینصورت وارد دانشگاه شده، چنانچه در دوره دانشگاهی مقام برتری بین دیگران کسب کنند، عازم اروپا و آمریکا میشوند و اگر دانشگاه را گذرانده، مقامی بالایی کسب نکنند، به استخدام شرکتهای ایرانی درآمده تا با دریافت حقوق و در اختیار گرفتن تجربه و امکانات آن شرکت، مدتی کار آموزی کرده و وقتی کاربلد شدند، عازم آمریکا و اروپا شوند. ناگفته نماند ما هم بیکار ننشسته، در نبود آنها شعار مرگ بر آمریکا سر میدهیم.
بله، همانطور که ملاحظه میفرمایید بالاخره عازم اروپا و آمریکا میشوند. البته ما هم برای آنها آرزوی موفقیت داریم و توقعی نداریم که دستبوس پدر و مادر خود باشند یا از اساتید خود که به آنها علم و کار یاد دادهاند تشکری کنند. فقط استدعا داریم در موقع رفتن اینهمه اخ و تف به ما نکنند، اینهمه اهاه پیفپیف نکنند، اینهمه تحقیر نکنند؛ ولی این خواهشهای ما عملی نخواهد شد، مگر فکری کنیم.
با مروری بر آنچه گذشت، این سؤال پیش میآید که چرا وقتی فارغالتحصیلان دانشگاهها در اختیار شرکتهای آمریکایی و اروپایی و خارجی قرار میگیرند، هزینه تحصیل آنها باید از مالیات مردم تأمین شود؟
به قول معروف هر که استفادهاش را میبرد، هزینهاش را هم بدهد. شاید بگویید به علت نداشتن رابطه، دانشگاههای ما نمیتوانند با آنها قرارداد ببندند که در جواب میگوییم آن کس که قصد مهاجرت دارد و حقوق دلاری دریافت میکند، لطف فرموده شهریههای سالهای تحصیلش را نیز دلاری پرداخت کند و از کمپانی که به استخدامش درمیآید، آن را دریافت نماید. و اگر چنین شود، فواید بسیاری بر آن مترتب است.
اولاً اساتید محترم حقوقشان دلاری شده و برای کسب درآمد بیشتر مجبور نیستند قراردادهای متعدد امضا کرده، خود را گرفتار کنند و فرصت بیشتری برای تحقیق و توسعه خواهند داشت.
ثانیاً دانشجویان عزیز که قصد رفتن میکنند، صادقانه و سرافرازانه و با افتخار در اینجا درس خواندهاند، وجه آن را هم دادهاند و به کسی چیزی بدهکار نیستند که مجبور شوند برای توجیه عذاب وجدان خود یا گلآلود کردن آب خود را به واماندگی و وادادگی زده، غوغا به پا کنند، به زمین و زمان بد و بیراه بگویند و به جای قدردانی از کسانی که حقی بر گردن آنها دارند، تفی بر کف دستشان انداخته و با بلیتی یکطرفه سوار هواپیما شده، بایبایکنان بروند.
ثالثاً دانشگاهها به بهانه کمبود بودجه و کسب درآمد صدها شرکت به ثبت نمیرسانند که اگر نیرویی به خارج نرفت، در داخل هم در اختیار خودشان باشد و خدای ناکرده به استخدام بخش خصوصی و شرکتها درنیاید.
و اما اگر فردی پس از اخذ مدرک وارد شرکتی شده، بعد از مدتی قصد رفتن کرد، هزینههای دوران کارآموزی خود را دلاری پرداخت کند و از شرکتی که به استخدامش درمیآید، دریافت کند.
و اما دولت محترم که میبیند اینها میروند، نباید سیاست پیاز خوردن و چوب خوردن و پول دادن را ادامه دهد، چراکه در صورت ادامه این روند، شرکتی ایرانی برای انجام قراردادهایش نخواهد بود و بالاجبار باید با شرکتهای خارجی با قیمتی چند برابر قرارداد بندد و هیچ تضمینی بر امنیت اطلاعاتش نخواهد بود. باید با اقدامی هوشمندانه و پیشگیرانه قراردادهایش را با شرکتهای ایرانی بر مبنای دلار تنظیم کند تا:
الف- در برابر تلاطم توفان بالا و پایین شدن قیمت دلار شرکتها متلاشی نشوند.
ب- شرکتها بتوانند حقوق کارکنان خود را دلاری دهند، در نتیجه نهتنها کسی نمیرود بلکه عدهای هم که رفتهاند، میآیند.
ج- دانشجویان ممتاز که برای کسب درآمد دلاری به خارج میروند، در ایران بمانند و خلاصه سیل سفارشهای خارجی به ایران سرازیر شود و نهتنها ارز به کشور میآوریم، بلکه بسیاری از عزیزان ازدسترفته را نیز میآوریم و دهان یاوهگویان را میبندیم.
واقعاً اگر دولتی از صمیم قلب به شعار مرگ بر آمریکا اعتقاد داشت، چنین میکرد. اینکه در اوج جنایات و ظلم آنها که یک نمونهاش تحریم ظالمانه است و بیشرمانه آن را اعلام میکنند، ما سخت در تلاش باشیم که با مال مردم نیاز منابع انسانی آنها را که از مهمترین نیازهای آنهاست، تأمین کنیم و جگرگوشههای ما چون خونی حیاتبخش وارد رگهای اقتصادی آنها شده و رنج دوری پدر و مادر و عزیزانشان را تحمل کنند؛ این رویه مرگ بر آمریکا نیست.
تا اینجا که مینوشتم، چهرههای زیبای شما را میدیدم که با عصبانیت قصد جدا کردن سر مبارک ما را داشتید و چون نمیتوانستید، موجبات تفریح و شادی ما میشدید، ولی به اینجا که رسید: وجودم گشت از این درماندگی پست. و صد البته دلخوشیم که: او گیرد از کرم درمانده را دست.
و این اشعار را زمزمه کردم که:
مگر بشکست نای مطرب پیر
که بر مینارد امشب ناله زیر
مگر شد بسته مرغ صبح در دام
که بانگی درنمیآرد بهنگام