کارنگ رسانه اقتصاد نوآوری است. رسانهای که نسخه چاپی آن هر هفته شنبهها منتشر میشود و وبسایت و شبکههای اجتماعیاش هر ساعت، اخبار و تحولات این بخش از اقتصاد را پوشش میدهند. در کارنگ ما تلاش داریم کسبوکارهای نوآور ایرانی، استارتاپها، شرکتهای دانشبنیان و دیگر کسبوکارها کوچک و بزرگی که در بخشهای مختلف اقتصاد نوآوری در حال ارائه محصول و خدمت هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از آینده صنعت، تولید، خدمات و دیگر بخشهای اقتصاد بگوییم. کارنگ رسانهای متعلق به بخش خصوصی ایران است.
دوستداشتن حسی فراتر از تجربیات روزمره انسانی است. غالباً اینگونه میاندیشیم که دوستداشتن از جنس قلب و خون است، اما اگر این اندیشه نیز درست باشد، پس همانند سایر هیجانات دیگر، چه بر سر نمودش در دنیای فیزیک آمده است؟ چه شد که این روزها بیشتر احساس تنهایی میکنیم؟
چرا با گسترش فضای مجازی و امکاناتی که دنیای فناوری در اختیارمان گذاشته، اینقدر از همدیگر دور شدهایم؟ پس دوستداشتن کجا رفت؟ اینگونه به نظر میرسد که حلقه دوستداشتنمان بسیار محدود و محدودتر شده است، شاید فقط نزدیکانمان. اما آیا واقعاً ظرفیت دنیای دوستداشتن اینقدر کوچک است؟
چرا اکثر اوقات نمیتوانیم بدون پیوندهای خانوادگی، یکدیگر را دوست بداریم، دردهای یکدیگر را بفهمیم و مرهم زخمهایمان باشیم؟ گویا حرف همدیگر را نمیفهمیم و ترجیح میدهیم هرکداممان به دنیای ساختگی درونیمان پناه ببریم تا آسیبی به ما نرسد. آری دوستداشتن رنجهایی هم دارد، رنج ازخودگذشتگی، بخشش، قسمتکردن تمام آنچه برای تو دوستداشتنی است با دیگری.
به هر حال قرار است دو انسان که در حبابهای ساختگی خودشان که حاصل وراثت، تجربیات زندگی انسانی و معلوماتشان است، زندگی میکردهاند، به همدیگر نزدیک شوند و بسیار محتمل است که یکی یا هر دو این حبابها بترکد! یا شاید حبابها با هم تلفیق شوند و یک حباب بماند و دو انسان درون آن…
چرا حاضر نیستیم دیگری را «آنطور که هست» درون حبابمان بپذیریم یا دنیای درونی حباب دیگری را تجربه کنیم؟ از منظر روانشناختی عواملی چون ترس و بیاعتمادی، مورد قضاوت قرار گرفتن و… باعث دور شدن از هم شده، اما تمامی اینها آثار مشهودی از مفقود شدن میزان همدلی در بینمان است، اما چرا؟
ما نه سفیدیم، نه سیاه
همدلی تنها زمانی میتواند محقق شود که بتوانیم آن دیگری را نیز با تمام اختلافی که با هم داریم به اندازه خودمان دوست داشته باشیم، یعنی به همان میزانی که نگران خودم هستم، بتوانم نگران او هم باشم. اما در این روزگار، غالباً منافع فردیمان را بر منافع جمعیمان مقدم میدانیم.
حتی در تجربههایی مانند ازدواج هم دیدهایم که با اینکه ازدواج، نوعی کار تیمی است، اما گویا دو بیگانه با هم زندگی میکنند؛ نه میتوانند آزادانه احساساتشان را با هم در میان بگذارند، نه فضایی سالم برای دلخور شدن و انتقاد کردن دارند و نه حتی لحظاتی برای عشقورزیدن…
اینگونه به نظر میرسد که دو زوج دائماً در حال رقابت با همدیگر هستند تا مبادا جایی در این میدان مسابقه کم بیاورند. اینکه تلاشم بهعنوان یک زوج، آسایش همراهم باشد، بسیار ارزشمند است، اما گردش معیوب از زمانی آغاز میشود که من بین تو و خودم فاصلهای قائل میشوم.
دقیقاً همان زمانی که نمیتوانیم نقطه مشترکی در دنیای همدیگر بیابیم و فقط مصلحت است که ما را کنار همدیگر قرار داده است. اما چه زمانی میتوانیم دوستداشتن و دوست داشتهشدن را در فضایی سالم تجربه کنیم؟
بدیهی است که اگر بهعنوان یک انسان، دنیای درونروانی آشفتهای داشته باشم و نتوانسته باشم اتحاد و یکپارچگی را درون ساحت روانم ایجاد کنم، هرگز نمیتوانم امنیت را تجربه کنم و این زمانی حاصل میشود که بپذیرم همه ما انسانها خاکستری هستیم، هم رنگ سفید داریم (ویژگیهای مثبت) و هم رنگ سیاه (ویژگیهای منفی) و مهم این است که خودم و سایر انسانها را همیشه خاکستری ببینم؛ نه سیاهش را غالب بدانم، نه سفیدش را.
تنهایی خود را بپذیریم
هر انسانی بهعنوان انسانی بالغ باید بتواند تنهایی خویش را دوام بیاورد. این تنها بودن با خود، به معنای سپریکردن ساعاتی تنها در خانه نیست، منظور این است که باید بتواند بدون اینکه شخص دیگری حضور داشته باشد، نقاط تاریک و مبهم شخصیتش را نهتنها کشف کرده و بشناسد که بخشهای دوستنداشتنی را با «شفقت» بپذیرد و دوست بدارد، اما چه میشود اگر در مقام پذیرش تکههای دوستنداشتنیام نباشم؟
کشوری را در نظر بگیریم که از درون دچار آشفتگی است و هنوز نتوانسته بین شهرهای مختلفش با عقاید و فرهنگهای متفاوت، یکپارچگی ایجاد کند، آیا به نظر شما این کشور مکان مناسبی برای رونق صنعت گردشگری و پذیرایی از مهمانهایی با آداب و رسوم مختلف خواهد بود؟
آیا مهمانان در این آشفتهبازار، امنیتی را تجربه خواهند کرد؟ مثال دیگر: چیزی در مورد پدیده شکست نور شنیدهاید؟ هر چقدر سطحی که نور به آن میتابد «صاف و یکدستتر» باشد، پرتوهایی که از شکست نور میبینیم، واقعیتر و واضحتر خواهند بود و برعکس. یادمان باشد که «بازتابهای رفتاریمان» یعنی پاسخهایی که به محرک میدهیم، حاصل تعاملات اجتماعیمان است و تنها مسیر آشنا شدن با دنیای درونروانی یکدیگر است.
پس هرچه درون من آشفتهتر باشد، بازتابهای رفتاریام به تعاملات اجتماعی در سطوح مختلف، آشفتهتر خواهد بود و این یعنی گرداب سردرگمی که روابط شکستخورده و ناسالم حاصل همین آشفتگی درونی است. پس نه برای دیگری که برای بهبود حال خودمان پالایش هیجانات، افکار و رفتارهایمان را جزء وظایف اصلی انسانیمان بدانیم و فراموش نکنیم که اجتماع یعنی همین «تعاملات من و تو».