ابوالقاسم قائممقام در سال 1158 در مهرآباد اراک به دنیا آمد و نهتنها صدراعظم بلکه ادیب و چهره برجسته و اثرگذار نیمه نخست قرن سیزدهم ایران شد. قائممقام نثر فارسی را که پر از مبالغه و تملق و عبارتپردازیهای عربی و پیچیده بود، به نثر روان برگردانید که پس از وی بسیاری از منشیان دوره قاجار از این سبک پیروی کردند. او در مثنوی جلایرنامه نکات بسیار جدید را به زبان ساده و گاهی عامیانه پیرامون شخصیتی به نام جلایر بیان میکند.
جلایر سر به جیب فکر برده
بسی اندیشه در این کار کرده
شگفت آید از این قومی که گویند:
که با هم اهل دنیا صلح جویند
اگر صلحی کنند تدبیر باشد
که این هم خدعه و تزویر باشد
در اول باید از زر زور جستن
چو زور آید به از زر دست شستن
فراغت نه به صلح و نه به جنگ است
به حاضر کردن توپ و تفنگ است
چو دشمن زور بیند در برابر
تو را هم دوست گردد هم برادر
اگر بیزور و عاجز بیندت دوست
بکوشد تا بر آرد از تنت پوست
حدیث دوستی حرفی معماست
ز میل و مهر اسمی بیمسماست
دودل با هم نه پاک است و نه صاف است
وجود صلح چون عنقا و قاف است
هر آن سرور که بر سر تاج دارد
جهان را جمله چون آماج دارد
مگر تدبیرش آید سد تقدیر
شود مأیوس و بر سنگش خورد تیر
سکندر چون به ظلمت رفت بشگفت
که هر جا روشنایی بود بگرفت
همان کاووس چون ملک زمین یافت
طمع در آسمان آورد و بشتافت
طمع ها در گل آدم سرشته است
کسی کو را طمع نبود فرشته است