استفانی میتا یکی از چهرههای مطرح در حوزه رهبری سازمانی است. او در حال حاضر مدیرعامل Mansueto Ventures بوده که شرکت بالا دست نشریات و رسانههای معتبری چون فستکمپانی و Inc است. او تمرکز حرفهایاش بر بازتعریف تصویر سنتی رهبران کسبوکار در عصر جدید است. پروژه اخیر او که خوش درخشیده، با عنوان Modern CEO تلاشی نوآورانه برای ترسیم چهرهای واقعیتر و انسانیتر از مدیران ارشد امروزی است؛ رهبرانی که با مسائلی چون سندروم ایمپاستر، فرسودگی شغلی، فشارهای ذهنی و انزوای تصمیمگیری مواجهاند.
مطالعاتی از در سراسر جهان انجام شده که نشان میدهد ۷۰ درصد از مدیران درگیر سندروم ایمپاستر یا همان سندروم خودناباوری هستند. این سندروم یک حالت ذهنی است از تجربه مکرر تردید به شایستگیهای خود، باوجود شواهد عینی از موفقیت.
مشاوران کسبوکاری و مربیان کسبوکار هم میگویند که یکی از پرتکرارترین جملههایی که از مدیران میشنوند این است که «اصلاً نمیدونم دارم چی کار میکنم و چطور میتوانم همچنان رهبر بمونم؟»از مدیران تازهکار گرفته تا کارآفرینان و حتی آنهایی که سالهاست در یک جایگاه مدیریتی ثابت ماندهاند. اما چرا سندروم خود ناباوری تا حد این میان مدیران ریشه دوانده است؟ موضوع را از دیدگاه استفانی میتا ببینیم.
راهحل فوری وجود ندارد
وقتی به مراجعان تازهوارد میگویم که تنها راه فهم و عبور از این احساس، رسیدن به ریشه آن است، معمولاً مقاومت میکنند. انگار همه آنها یک نسخه سریع برای درمان فوریاند و اتفاقاً این مقاومت تأیید میکند که تا چه حد نیاز داریم با ریشه درونی خود روبرو شویم.
طبیعی است که بخواهیم هر مسئله ناراحتکنندهای را سریعاً درست کنیم و حتی قابلدرک است که نسبت به عبارتهایی شبیه «راهحل فوری وجود ندارد»، گارد بگیریم. آن هم در شرایطی که فرهنگ جهانی، راهکارها را به یک توهم درمان فوری تبدیل کرده است! در یک هفته لاغر شوید. دوماهه میلیارد شوید و با یک دوره آموزشی مدیرعامل. راهحلهای فوری عوارض جانبی هم دارند.
این توهم که بدون زحمت مشکلات رفع میشوند، مثل این است که شروع کنید به مصرف قرص دیابت بدون تغییر سبک زندگی.
اگر هنوز حس میکنید «بهاندازه کافی حال خوبی ندارید»، احتمالاً به این خطر است که برای سکوت و تأمل و یافتن دلایل پنهان احساساتی که تجربه میکنید، زمان نگذاشتهاید. با اینکه هر روز اضطرابی درونتان هست که فریاد میزند: «منو ببین و منو بفهم!»
البته اگر تمام تلاش خود را هم به کار گیرید، سندروم خود ناباوری چیزی نیست که بتوان از آن فرار کرد و ممکن است هرگز کاملاً از درون ما حذف نشود. اما چیزی که تغییر میکند، نحوه ابراز واکنش نسبت به این احساسات است. این احساسات معمولاً ریشه دارند در برچسبهایی که جامعه، دیگران و حتی خودمان وصله خودمان کردیم. مانند موقعیتی که ناکافی خطاب شدیم، یا بعد از اشتباهاتمان کسی نگفت خطا، بخشی از فرایند است و ما به خودمان گفتیم پس من به کافی خوب نیستم، دوستداشتنی هم همینطور.
این داستانها اغلب از دوران کودکی شروع شدند. از تجربههایی که در آن زمان حقیقت به نظر میرسیدند و هنوز هم تهماندهای از آنها باقیست. واکنش شما به پویایی خانواده، ضربههای روحی یا تلاش برای احساس امنیت، ممکن است امروز خودش را به شکل تردید به خود نشان دهد و منجر شوند به سندروم خود ناباوری. اگر در چاه این احساسات ناخوشایند بمانید، خواهید دید که یک نوار تکراری در ذهنتان مدام پخش میشود.
سندروم ایمپاستر چه پیامی دارد؟
این نوار تکراری ممکن است صداهایی باشد مثل: «اگه عالی عمل نکنم، دوستم نخواهند داشت» یا «اگر دستم رو بشه، طرد خواهم شد». گوش دادن به این صداها اولین قدم برای رسیدن به خودباوری و کمک برای پذیرش آسیبپذیری درونیتان است.
منتقد درونی مثل یک کلاغ است. روی شانه مینشیند و مستمر زمزمه میکند: «تو کافی نیستی. تقلبی هستی. این رو بهزودی همه خواهند فهمید!» سپس بدن از اضطراب یخ میزند و بعد از آن سعی میکنیم. بیش از حد کار کنیم، خودمان را پنهان کنیم و تلاش میکنیم کاملاً کامل باشیم و بیش از حد فکر میکنیم.
اما این کلاغ نیامده تا شما را نابود و ناامید کند، بلکه آمده تا محافظ نسخه جوانتر شما باشد. همان فردی که سالها قبل صفتهایی را پذیرفت فارغ از اینکه چقدر حقیقت داشتند. بهجای جنگیدن با کلاغ، بهآرامی از او بپرسید: «داری از چی محافظت میکنی؟» احتمالاً پاسخ میدهد، از طرد شدن، شرمندگی، دیدهنشدن.
در این نقطه باید ورق برگردد. علت پیدا شده و وقت این است که از جنگیدن با خود دست برداریم و دست نگهبانی که میخواست از ما در موقعیتهای گوناگون محافظت کند را با احترام بگیریم.
هدف نهایی این نیست که صدای کلاغ را خاموش کنیم. بلکه باید آنقدر عمیق گوش دهیم تا این هشدارها، به حکمت تبدیل شوند. حقیقت این است که «سندروم ایمپاستر یا همان سندروم ناباوری: تردید به خود» ذاتی تخریبگر ندارد. این سندروم مانند سایر سندرومهای ذهنی حامل یک پیام است. اگر یاد بگیریم آن بخشی از وجودمان را که از «پذیرفتهنشدن» میترسد دوست بداریم خواهیم دید که همین حالا هم پذیرفته شدهاید.
بعدازاین مواجهه چه اتفاقی میافتد؟
وقتی برای مراجعانم توضیح میدهم که «کاوش درونی» تنها راه کشف ریشه حس ناامنیست، معمولاً میپرسند بعد آن چه؟ اما نکته جالب اینجاست که وقتی آن کار درونی را انجام داده باشید مسیر خودش را نشان میدهد و این سؤال و پاسخ آن دیگر اهمیتی ندارد.
پس از کشف زخمها و عادت به سکوت خردمندانه و آگاهانه، آنچه پدیدار میشود «پذیرش» است. توانایی شناسایی، درک و رهاکردن آن حسها بدون آنکه کنترلتان کنند. این قدرت کاوش عمیق در خود است. چیزی که از هیچ نسخه سریع و فوری حاصل نمیشود.