کارنگ رسانه اقتصاد نوآوری است. در کارنگ ما تلاش داریم کسبوکارهای نوآور ایرانی، استارتاپها، شرکتهای دانشبنیان و دیگر کسبوکارها کوچک و بزرگی که در بخشهای مختلف اقتصاد نوآوری در حال ارائه محصول و خدمت هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از آینده صنعت، تولید، خدمات و دیگر بخشهای اقتصاد بگوییم. کارنگ رسانهای متعلق به بخش خصوصی ایران است.
اتاقی که در آن کار میکند، بسته است. باریکه نوری از کف زمین به آن طرف در اتاق کشیده شده. دستی از زیر در به این طرف میآید و آرام تکان میخورد. دستی دوساله که شاید نماد یک برند باشد. دست مادر از این طرف روی دست پسرک قرار میگیرد تا ارتباطی غیرمستقیم برقرار شود.
شاید این تصویر، یک استوری ساده از اینستاگرام یک برند باشد، اما معنای آن، درست همان چیزی است که برند را بارور کرده است. معنای مادری از همان ابتدای صحبت خالق برند «مامونا» پیداست.
مامونا برند عروسکبافی است. البته اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، برند آمیگورومی است. آمیگورومی در زبان ژاپن به معنی عروسکهای بافتهشده به روش بافندگی یا قلابدوزی است. خالق مامونا، مونا نادعلی متولد خرداد ۱۳۶۶ است. ادبیات انگلیسی خوانده و کارشناسی ارشد زبانشناسی دارد. متولد و ساکن قم است و عاشق عروسکهایش.
عشق ادبیات و بافتن عروسک
عاشق ادبیات است و میگوید روزی نیست که شعر نخواند. حافظ، سعدی و مولانا میخواند و توضیحات پستها را هم با همین خواندهها مینویسد. عروسکبافی را در یکی از روزهای شلوغ کاری کلید زد. میگوید چیزی از بافتن نمیدانسته و حتی زمانی که در مدرسه حرفه و فن یاد میدادند، علاقهای به این کار نداشت.
همیشه فکر میکرد بافتنی کار مادربزرگهاست. حدود سال ۱۳۹۵ بود که در دوره کاری فشردهای قرار گرفت. آن زمان، مدرس زبان انگلیسی بود و کلاسهای پشت سر هم خستهاش کرده بود. تماموقت درگیر کار بود. به بیان خودش، به یک دستورزی و آرامش خاطری در میان ریتم تند زندگی نیاز داشت. ایدهای نداشت که چه کاری میتواند انجام دهد، اما بهدنبال راهی بود.
یک روز خواهرش چند تصویر از عروسکهای بافتنی را برایش فرستاد و جلب زیبایی عروسکها شد. همیشه تصور میکرد عروسکهای بافتنی با میل بافته شده و درست شبیه همان عروسکهایی هستند که در شمال فروخته میشوند.
تصویر این عروسکها، ذهنیت او را عوض کرد. تردیدی که خواهرش در توانایی او برای ساخت این عروسکها داشت، مصممترش کرد. تلاش کرد تا این کار را امتحان کند. همین نقطهای برای تغییر ذهنیت او نسبت به کار بافتنی بود.
برای اولینبار به مغازه رفت تا قلاب بخرد. میگوید:«به مغازهدار گفتم قلاب نیاز دارم. گفت چه سایزی؟ گفتم مگر سایزبندی دارد؟ کاموایی که داشتم هم مناسب عروسکبافی نبود.» اولین عروسکی که از این تردید و اشتیاق بیرون آمد، به گفته خودش «یک صورتی بدرنگ» بود. حتی الیاف هم نداشت که داخل عروسک را پر کند. میگوید محتاطانه به سمت این کار رفت و نمیخواست همان ابتدای امر، سمت خرید وسایل برود.
عروسکهایی که بهمرور خلق شدند
بهمرور تصویر و فیلمهایی از یوتیوب و اینترنت دید و یاد گرفت که چطور گره در گره جانش را با عروسکهایش پیوند بزند. دانشی که نسبت به زبان انگلیسی داشت، کمکش کرد تا به منابع دستاول دسترسی داشته باشد و عروسکبافی را یاد بگیرد. گاهی تا طلوع روز بعد بیدار میماند و کتابهایی را میخواند که مربوط به عروسکبافی بود.
تکرار و تمرین او را به سمت شکلهای واقعیتر و زیباتری از عروسکها کشاند. اولین عروسکهایش ضعفهای زیادی داشتند، اما هر کدام که شکل میگرفت، ایراد کار را میفهمید و عروسک بعدی، بینقصتر میشد.
به یکباره دور خودش را نگاه کرد و تعداد زیادی از عروسکهایی را دید که بهمرور شکل گرفته بودند و دورهاش کرده بودند. نه جایی برای نگهداشتن آنها داشت و نه دلی برای کندن از زیبایی عروسکها. برخی به او پیشنهاد دادند که صفحهای اینستاگرامی بزند تا مخاطبان بیشتری عروسکهایش را ببینند.
البته هیچوقت تصور نمیکرد کارهایی که اینطور بهمرور کامل شدهاند، برای فروش مناسب باشند. وقتی افراد بیشتری سفارش عروسک دادند، اعتماد بیشتری به کارهایش پیدا کرد. حس پشت عروسکها در نهایت باعث شد تا مونا به راوی عروسکها تبدیل شود.
او حالا مهمان جدیدی به نام رادمهر داشت؛ پسر کوچکی که خانوادهشان را بزرگتر کرد و عاملی شد تا قدری از دنیای زبان و معلمی به سمت عروسکها برود. هدف اصلی مونا، رسیدگی به رادمهر بود، اما دنیای عروسکها با دنیای مادری او گره خورد. بیشتر دنبال این بود که هنرش را نمایش دهد و حال خوب عروسکهایش را با دیگران به اشتراک بگذارد. میگوید شاید چون درآمدش از راه دیگری است، اینقدر آزاد به این کار نگاه میکند.
مامونا از جایی شکل گرفت که بابای رادمهر برای حفظ آهنگ لالایی، نام مامان مونا را مامونا گذاشت. رادمهر و عروسکها کنار هم نشستند تا مامونا برایشان قصه بگوید. دیگر خبری از «یک صورتی بدرنگ» نبود. عروسکها نقصهای کمتری داشتند و دنیایشان بزرگتر شده بود.
بهدنبال نوشتن قصه عروسکها بودم
خالق برند مامونا میگوید که کار را بهتنهایی و بدون کمک برای بافتن عروسکها انجام میدهد. به فکر این است که از خلال برگزاری دوره آموزشی، کسی را پیدا کند که بافت دست خودش را داشته باشد. مامونا به فکر گسترش کارش است، اما بیشتر از آن، بهدنبال غنیکردن قصه پشت عروسکهاست.
مامونا از صبح تا عصر مامان رادمهر است و بعد زمان مشترک خانواده آغاز میشود. شاید اگر فرصتی برای مادری عروسکها داشته باشد، بعد از ساعت ۱۱ شب باشد. تا پاسی از شب با عروسکهاست تا دنیای آنها جان بگیرد و بزرگتر شود.
خالق برند مامونا پلتفرم اینستاگرام را عاملی مؤثر برای رشد کارش میداند. میگوید جای خوبی برای فروش است. بازدیدکنندگان صفحهاش از همه گروههای سنی هستند. خودش معتقد است که اینستاگرام برای اینکه هنر و تجربه را با دیگران به اشتراک بگذاریم، جای مناسبتری است. سرش شلوغ است و سفارشهایش تا خردادماه پر است.
ابتدای راهاندازی صفحه بهدنبال این بود که قصه عروسکها را بنویسد. بهمرور به این سمت رفت که حال خوبش با عروسکها را به اشتراک بگذارد. سفارش عروسکها هم در مرحله بعد شکل گرفت.
خالق مامونا میگوید: «میخواهم عروسکهایی را طراحی کنم که از دل اندیشه و تجربه خودم آمده؛ طوری باشد که وقتی عروسک را میبینند، بدانند که ماموناست. برای این کار به تمرکز بیشتری نیاز دارم. فکر میکنم وقتی پسرم بزرگتر شود، بهتر میتوانم به این سمت بروم.
البته اگر همراهی همسرم را نداشتم، شاید نمیتوانستم برای این کار وقت بگذارم. مدیریت کار بدون داشتن همراه سخت است و همراهی پدر رادمهر خیلی کمک بزرگی است.»
دنیای مامونا روزبهروز با عروسکهایش بزرگتر میشود. چیزی حدود چهار تا پنج روز زمان میبرد تا یک عروسک متولد شود و خانواده مامونا را پرجمعیتتر کند؛ خانوادهای که حتی با خواندن توضیحات پستهای صفحهشان میشود لختی کنار آدمهای بافتنی نشست و از آرامش دنیایشان لذت برد.