کارنگ رسانه اقتصاد نوآوری است. رسانهای که نسخه چاپی آن هر هفته شنبهها منتشر میشود و وبسایت و شبکههای اجتماعیاش هر ساعت، اخبار و تحولات این بخش از اقتصاد را پوشش میدهند. در کارنگ ما تلاش داریم کسبوکارهای نوآور ایرانی، استارتاپها، شرکتهای دانشبنیان و دیگر کسبوکارها کوچک و بزرگی که در بخشهای مختلف اقتصاد نوآوری در حال ارائه محصول و خدمت هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از آینده صنعت، تولید، خدمات و دیگر بخشهای اقتصاد بگوییم. کارنگ رسانهای متعلق به بخش خصوصی ایران است.
یعنی یکجوری میگویند «بازار خردهفروشی» که همینطوری خالیخالی احساس شرمندگی میکنم. واقعا آدم چرا باید اینقدر زیقی و درب و داغون باشد که حتی پول خرید همین خردهها را هم نداشته باشد؟ یا حتی گران شدن همین چیزهای خردهمرده هم برایش مهم باشد؟ راستش من از این هم زیقیتر هستم و حتی کرایه پیکی که همین چیزهای بیارزش را میآورد هم برایم مهم است.
آدم بیچاره، بیچاره است. اگر دنیا را هم بهش بدهند، دوست دارد بفروشد و برود خارج. تازه فکر میکنید توی همان خارج دوست دارد چه شغلی داشته باشد؟ معلوم است، در بهترین شرایط پیک موتوری. حالا برای چه؟ برای اینکه آنطرف آب آدمهای زیقی مثل خودش نیستند که درگیر حساب کردن دوزار هزینه پیک باشند. در مجله هفته قبل مطلبی در مورد رقابت افق کوروش و دیجیکالا خواندم. خب من هر روز لااقل به یکی از این فروشگاهها سر میزنم و ضمن کشیدن آه مبسوط برای گوشت و مرغ و ماهی و میگو، میروم سر قفسه تخممرغها و دعا میکنم شانسم آنقدر تخممرغی نباشد که تخممرغها تمام شده باشند. به هر حال این فروشگاه جزء حوزه تخصصی من حساب میشود و در آن صاحبنظرم.
اما از آن وقتی که دیجیکالاییها میخ را جدا میآورند و سیخ را جدا و بابت هرکدام، یک بار پول پیک میگیرند، باهاشان قهر کردهام و عمرا جواب سلامشان را بدهم. اگرچه به هر حال آنها هم جزء معدود دوستانم هستند که از طریق پیامک هر روز جویای احوالم و دعاگوی سلامتیام هستند. پس آنها را هم تحویل میگیرم؛ اما گفته باشم، عمرا پول پیک 28 هزار تومنی بدهم!
در مقاله نوشته بود که این دوستان از طریق خردهفروشی صدها میلیارد تومان سود کردهاند که البته نوشجانشان، گوارای وجودشان. همین که تا بعدازظهر تخممرغ شانهای – مستضعفی را تمام نکنند، من یکی خیلی هم ممنونشان خواهم بود. اما دوست دارم بدانم امثال این شرکتها در مورد مشتریهایی مثل من چطور فکر میکنند. همان مشتریهایی که چرخهای گنده فروشگاهها را هل نمیدهند و دنبال تخمِ مرغها میافتند.
راستش فکر میکنم مشتریهایی مثل من فقط صف را زیاد میکنند و به اندازه باد خنک توی فروشگاهها هم بهشان سود نمیرسانند. اگر من به جای این دوستان بودم، حتما یک فکری به حال این معضل میکردم. چه معنی دارد مشتری برود توی سایت یا توی فروشگاه یا توی اپلیکیشن یا هر سوراخ دیگری و فقط با دو تا تخممرغ و یک بسته پنیر و فوق فوقش نیم کیلو سیبزمینی بزند بیرون؟ خب آن باد خنک سیستمهای سرمایشیمان از کمرت بزند؛ یک کم از خودت خرج کن دیگر!
ببخشید؛ یک لحظه جوگیر شدم و خودم را به جای مدیر یکی از این فروشگاهها فرض کردم. ولی خودمانیم، واقعا اگر مدیر یکی از این فروشگاهها باشی چه کیفی میدهد. هم دیگر نگران نیستی بعدازظهر بهت تخممرغ برسد و هم پول پیک نمیدهی. اوف! مردم چه شانسی دارند.
درآوردید سر را توی سرها
خدا برکت دهد بر سیم و زرها
ولی خردهفروشانجان! چه دارید
که بفروشید بر ما خردهخرها؟