کارنگ رسانه اقتصاد نوآوری است. در کارنگ ما تلاش داریم کسبوکارهای نوآور ایرانی، استارتاپها، شرکتهای دانشبنیان و دیگر کسبوکارها کوچک و بزرگی که در بخشهای مختلف اقتصاد نوآوری در حال ارائه محصول و خدمت هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از آینده صنعت، تولید، خدمات و دیگر بخشهای اقتصاد بگوییم. کارنگ رسانهای متعلق به بخش خصوصی ایران است.
۱
آدم که عوام و ساده باشد، خیلی خودش را درگیر تکلف و تصنع نمیکند و با هر چیزی، هر جوری که راحتتر است برخورد میکند. مثلاً «قفل» شاید برای خیلیها «قفل» باشد، اما برای ما اکابریها همان «قلف» است. حالا شما همین فرمان را بگیر و برو جلو تا به «شعم» و «دیفال» و «استلخ» و باقی کلمات برسی.
بنده هم چون استعداد و سوادش را نداشتم، نتوانستم مثل هزاران مسئول خدمتگزار، همزمان هم خدمت مردم برسم و هم بروم و روزی ۲۰ ساعت مطالعه و تحقیق کنم و دکترایم را بگیرم. برای همین است که عوامم و تا سالها به «ابرآروان» میگفتم «ابرآوران».
۲
راستش آنموقعها فکر میکردم این شرکت در زمینه باروری ابرهای نابارور یا حتی واردات ابر تشکهای طبی یا یک چیزی که مایه ابری داشته باشد، فعالیت میکند تا اینکه بالاخره با خنده عاقل اندر سفیه دوستان و دشمنان، فهمیدم که نخیر! کلاً از بیخ غلط میزدم و این ابری که این دوستان میآورند با آن ابر تومنی هفتصنار فرق میکند.
۳
بله خب، یک ابر داریم که برایت گریه میکند و یک ابر هم با قصه و سرگذشتش گریهات را درمیآورد. با هم فرق میکنند.
۴
حالا توی این اوضاع گلوبلبل که دارد از زمین و آسمان برای استارتاپهای ابرآور و غیرابرآور میبارد، چرا یاد بیسوادی و عوامیت خودم افتادم؟ راستش نمیدانم. شاید به این خاطر که همین الان هم مثل همان بنده خدایی که از پشتبام افتاده بود و از هیچچیز خبر نداشت، من هم دارم دور خودم میچرخم و نمیدانم که چرا باید یکدفعه بعضی از دوستان که شرکتهای خوشگلی دارند که در و دیوارش برق میزند و از دورهمی کارمندهایشان عکسهای بهروز در حد سیلیکونولی میاندازند و کلاس کارشان طوری است که اگر آنجا بروید و به جای اسپرسو دوبل، چای دیشلمه بخواهید، با انبر میگیرند و میاندازندتان بیرون، اینقدر تلاش میکنند که خاکی و خودمانی باشند و ثابت کنند که مرامشان در حد بچههای شوش و راهآهن و مولوی است! چون یک عده شمشیر را برای آنها از رو بستهاند که چرا اینقدر گوگولی بودهاید و حالا ما میزنیم دهن مبارکتان را سرویس میکنیم! به همین سادگی.
۵
من که نمیدانم چه شده، اما یک حسی بهم میگوید مدیران بعضی از شرکتهای استارتاپی ته دلشان غنج میزند که همین الان بروند کف فضای مجازی یک قالیچه پهن کنند و سماور و زغال و حتی زبانم لال قلیان هم بیاورند و به مشتری بگویند: داداچ مایی. چش مایی.
۶
بله، الان وقتی است که امثال من رویمان بشود که برویم به آفیس… ببخشید دم دکان این شرکتها و اگر چیزی احتیاج داشتیم بخریم، اما حیف که همیشه یک چیزی کم است. حالا دیگر ما نمیخواهیم چیزی بخریم. نه اینکه خدای نکرده نخواهیم، نه! موجودی جیبمان ته کشیده و با آخرین شیطانیکردنهای آن ارز شیطانصفت، از توی جیبمان مثل بنزین پریده و حالا دیگر پول بنزین آمدن به در شرکت را هم نداریم. حیف شد…
۷
خفن شد، گندهتر شد، سازمان شد
بهسرعت بخشی از نامآوران شد
کلاسش رفت بالا آنچنان که
یهو «ابرآوَران»، «ابرآروان» شد