کارنگ رسانه اقتصاد نوآوری است. در کارنگ ما تلاش داریم کسبوکارهای نوآور ایرانی، استارتاپها، شرکتهای دانشبنیان و دیگر کسبوکارها کوچک و بزرگی که در بخشهای مختلف اقتصاد نوآوری در حال ارائه محصول و خدمت هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از آینده صنعت، تولید، خدمات و دیگر بخشهای اقتصاد بگوییم. کارنگ رسانهای متعلق به بخش خصوصی ایران است.
چند روزی که سامان خودش را فرستاده بود دورکاری، ما مانده بودیم و کامیار که کم شیطنت نکرده و فریبا و سمیرا هم نبودند که هرازگاهی نگاه فیلسوفانهای به او بیندازند و برای چند دقیقهای ساکت شود. در آخرین گفتوگوی تصویری از سامان پرسیدم: «حالا لازم بود بمونی و از خونه کار کنی؟» گفت: «این رو شما خودقرنطینگی حساب کن.
با خوددرمانی هم فرق داره و بسیار هم سودمنده. یک فایدهاش هم اینه که من دور از مزاحمت کامیار کار میکنم، مقداری هم روی پیشنهاد واگذاری سهام فکر کردهام.»
قرار گذاشتیم امروز سامان خوددرمانی را به نفع گروه ساماندهی کند و جلسه مهم تصمیمگیری بگذاریم. هنوز همه بچهها نرسیده بودند که از سامان پرسیدم: «چرا خودت فکر کردی بیمار شدی و رفتی قرنطینه خونگی؟ اصلاً دکتر رفتی؟ تست دادی؟» از آن پوزخندهای خردکننده زد و گفت: «مطالعات خودم و ارزیابی آماری نشان داد باید مراقب باشم.»
وقتی دید من مقداری حیرتزده هستم، بیدرنگ گفت: «آمار وزارتی رو نمیگم، اونها به درد روابط عمومی میخوره، بیدلیل بالا میره و با دلیل پایین میاد؛ من خودم دارم هر چند وقت یکبار آمار میگیرم و فهمیدم این روزا باید مراقب باشم. حوصله مریضی و تست و هزینههاش رو هم ندارم.
پس رفتم خودقرنطینگی! اما نتیجه اینکه هم کارها پیش افتاد و هم توی این مطالعات یقین کردم باید شرکتمون را بکنیم سهامی عام، سهاممون را بفروشیم و بزنیم به یک زخمی به اضافه گسترش کار!»
در همین وقت سمیرا و محمد هم رسیدند، فریبا هم کامیار را تحتالحفظ آورده بود که شیطنت نکند. و سامان ادامه داد: «ما که خودمون فکر میکنیم خیلی خفن هستیم که هستیم؛ تبلیغات هم که خیلی میکنیم، اگر بگید نه، این محمد را باید اخراج کنیم؛ اسم و رسممون هم که قشنگ و دلبرانه هست، خارجکی و دهنپرکن و امروزی؛ شرکای کاردرستی هم داریم؛ چرا نباید سهامی عام بشیم؟ مگه از دیگران چی کم داریم؟»
فریبا گفت: «سهامی عام شدن مثل خواستگاری رفتن خیلی از شما پسرهاست. نشستید و فکر میکنید همین که کفش و کلاه کنید برید در خونه یک نفر، حلوا حلواتون میکنند. نه عزیزم، تازه اگر همه چیز خوب باشه و مامانجونتون گیر نده و خانمهای دیگه بپسندند و چای نریزه توی سینی و… نصف راه را رفتهای، عروس خانم هم باید بله بگه که به این سادگی نمیگه.
گیرم که با اجازه بزرگترها گفت بله، بقیهش چی میشه؟ ازدواج کنی که چه گلی به سر خودت و دختر مردم بزنی؟» فریبا چنان تندتند میگفت که نمیشد جلوش را بگیری. وقتی که نفسی تازه کرد، گفتم: «گرچه بقیه توی حال و هوای ازدواج نیستیم، ولی فهمیدیم چی میگی.» سامان گفت: «یعنی اینکه بعضیها هر چند وقت یکبار میگن قراره سهامی عام بشن، کشکه؟ هنوز عروس جواب نداده؟»
سمیرا ادامه داد: «دارن خودشون را لوس میکنن، تبلیغات برای مهم به نظر رسیدنه. هنوز تکلیف خیلی چیزاشون روشن نیست، هر روز مصاحبه میکنند؛ خانواده دختر هم که جواب نداده و میپرسه برنامهت برای بعد از مراسم چیه؟ فعلاً در حد خودسهامی عامپنداریه. ضمناً عروس خانوم میخواد درسش رو ادامه بده!»