من از کرگدن‌بودن استعفا دادم / یک آرزوی ساده برای سال ۱۴۰۲

زمان مطالعه: 2 دقیقه

آنها که در مطبوعات دستی دارند، می‌دانند که برخی آدم‌ها برای خود نشانه‌ها و موتیف‌هایی دارند که معمولاً در نوشته‌ها یا رسانه‌های مختلف خود آنها را به ‌کار می‌گیرند. از همین روست که استفاده از این نشانه‌ها و آیکون‌های خاص یا حرف‌زدن درباره آنها همیشه با خطر گرته‌برداری‌های ناشیانه روبه‌روست.

کرگدن از واژه تا تصویر و گرافیک آن در مطبوعات ایران به‌نوعی به اسم سیدعلی میرفتاح سند خورده است؛ سردبیر و بنیان‌گذار مجله کرگدن و البته بسیاری مجلات خوب و ماندگار سال‌های اخیر ایران. کسی که کرگدن را بنا به دلایل جذابی که بارها خودش شرح داده، به یک عنصر تصویری و واژگانی خاص برای زیست‌بوم رسانه‌‌ای ایران تبدیل کرده است.

می‌خواستم بنویسم در سالی که گذشت بزرگ‌ترین تغییر حرفه‌ای و شخصی‌ من این بود که از کرگدن‌بودن استعفا دادم، اما دیدم قبلش باید بابت اینکه خودم را کرگدن می‌دانستم از میرفتاح اجازه می‌گرفتم. حالا با اجازه ایشان باید بگویم که ما را اگرچه به سخت‌جانی خود این‌قدر گمان نبود، اما دیگر واقعاً کم آورده‌ایم.

کرگدن هم که باشی، با آن هیبت پیشاتاریخی و زمخت و در ظاهر نفوذناپذیرت، باز یک جایی با اوضاع و احوالی که ما در سال 1401 پشت سر گذاشتیم، کم خواهی آورد. و این کم‌آوردن بزرگ‌ترین ضربه برای منی بود که همیشه فکر می‌کردم پشت هر بدی، موقعیت بدتری هم نهفته است و باید ذهن و تن را آماده کرد برای پشت سر گذاشتن مصائب دنباله‌دار این خاک عزیز؛ آن‌ هم به امید همان بانگ جرسی که در گوش همه ما پیچیده و ما را به رفتن و همیشه رفتن فرامی‌خواند.

1401 اما نحس‌تر و سرتق‌تر از این حرف‌ها بود. سالی بود که برای انقراض همه کرگدن‌های روی زمین به اندازه کافی در انبان خودش شعبده و شگفتی داشت. شگفتی‌هایی از جنس تلخکامی و یأس و نتوانستن! ما سال سختی را پشت سر گذاشتیم. سالی پر از بهت‌های کمرشکن. سالی که من از کرگدن‌بودن استعفا دادم، همین سال 1401 بود که بسیاری دیگر را از پا درآورد. جوانانی که امیدهای بسیار داشتند یا در سردی خاک غلتیدند یا با تن و روانی زخمی، خود را به دست تقدیرهایی دیگر در دنیاهایی غریبه سپردند.

من می‌خواهم ببینم در سال 1402 به‌عنوان آدمی معمولی که دانش و تخصص و علاقه‌اش رسانه و روزنامه‌نگاری و نوآوری است، می‌تواند کار و زندگی‌اش را بکند و لذت ببرد و شاد باشد و پرانگیزه! این یک هدف ساده، به شیوه انشانویسی‌های دبستان است که من برای تحققش لحظه‌شماری می‌کنم. و هیچ امید و آرزویی برای دیگرانی که می‌شناسم و نمی‌شناسم، ندارم؛ جز اینکه این امکان برایشان میسر باشد که آدم‌هایی معمولی، اما شاد و سرزنده و امیدوار باشند! به همین سادگی… به همین سختی!

لینک کوتاه: https://karangweekly.ir/dhlb
نظر شما درباره موضوع

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.