کارنگ رسانه اقتصاد نوآوری است. در کارنگ ما تلاش داریم کسبوکارهای نوآور ایرانی، استارتاپها، شرکتهای دانشبنیان و دیگر کسبوکارها کوچک و بزرگی که در بخشهای مختلف اقتصاد نوآوری در حال ارائه محصول و خدمت هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از آینده صنعت، تولید، خدمات و دیگر بخشهای اقتصاد بگوییم. کارنگ رسانهای متعلق به بخش خصوصی ایران است.
در یکی از سکانسهای پایانی سریال «وراث» یا همان Succession برادر بزرگ خانواده هر ترفندی را که بلد است به کار میگیرد تا خواهر و برادرش را مجاب کند که شرکت را نفروشند. برادری که اعتقاد دارد این صنعت آینده روشنی دارد و آنها اگرچه در سالهای گذشته بازی را به تازهواردهای نوآور واگذار کردهاند، اما میتوانند با یک مدیریت تازهنفس، دوباره بر دنیای سرگرمی حکمرانی کنند. برادری که میگوید اگر کمی دوام بیاورند میتوانند همه رقبا؛ ازجمله همین شرکتی که متقاضی خرید آنهاست را هم به تملک خود دربیاورند.
اما بنیانگذار چموش و باهوش و البته ثروتمند یک استارتاپ نروژی که رقیب آنلاین کمپانی تلویزیونی آنها محسوب میشود در نهایت شرکت را از چنگ آنها در میآورد؛ با رقم حدوداً ۲۰۰ میلیارد دلار. فروش شرکت برای برادر بزرگ یک شکست و برای برادر کوچکتر که میخواهد با دو، سه میلیارد سهمش از فروش شرکت برود گوشهای بنشیند و نان و ماستش را بخورد یک موفقیت محسوب میشود. تعبیرها درباره چنین موضوعاتی میتواند چنین طیف واگرایی داشته باشد…
اما کوتاه و خلاصه خبر: تپسی ۷۰ درصد سهامش به ارزش بیش از ۱۵۰۰ میلیارد تومان را به گلرنگ فروخت. (این عدد را من از خبر اولیه ارزشگذاری بلوکهای قابل فروش درآوردم، وگرنه این وسط عدد ۱۸۰۰ و ۲۱۰۰ میلیارد تومان هم مطرح شد. راستش من متوجه نشدم این عدد ۲۱۰۰ میلیارد تومان هم که در خبرها دیده شد ارزشگذاری کل سهام بوده یا همان ۷۰ درصد که اخیراً فروش رفته است.) سهامی که تقریباً بیشتر آن متعلق به بنیانگذاران و سرمایهگذاران خطرپذیر تپسی بوده است. این یک خبر مهم برای اکوسیستم استارتاپی ایران است؛ به چند دلیل. خبری که هم میتوان از آن ذوقزده بود، هم خوشحال و هم البته از رهگذر بررسی آن برخی نقاط ضعف اکوسیستم استارتاپی ایران را برشمرد.
فقط یک مدل از مدلهای بیشمار موفقیت شرکتها
یک اکوسیستم طبیعی کسبوکاری (شما بخوانید استارتاپی) مجموعهای از کسبوکارها، نوآوران، قانونگذاران و شرکتهای بزرگ و سرمایهگذاران است که در رابطهای منسجم و مداوم با یکدیگر برای خود و البته جامعه ثروت و منفعت و ارزش ایجاد میکنند.
یکی از مدلهای مورد تأکید در این اکوسیستمها برای مفهوم استارتاپ و چرخه فعالیت بنیانگذاران آن اینگونه تعریف میشود که بسان ماهیان آزاد که روزی در محیط نسبتاً امن رودخانههای آبشیرین (بخوانید شتابدهندهها و مراکز رشد و…) سر از تخم درمیآورند و بعد با عبور از هزاران خطر و مانع، درصد اندکی از آنها موفق میشوند به اقیانوس برسند و رشد کنند و بالغ شوند. بعد تعداد اندکی از آنها برمیگردند و اگر دوباره جان به در بردند به بالادست رودخانهها میآیند و چرخه حیات و زایش را برای نسلهای بعدی تکرار میکنند.
عدهای میگویند مدل شروع و موفقیت و تکثیر دانش و سرمایه برای استارتاپها هم باید اینگونه باشد. درصد زیادی از آنها در همان مرحله بذری و ایده و حضور در شتابدهندهها (بالادست رودخانهها) میمیرند. یا در مسیر رسیدن به اقیانوس (بزرگ شدن و اسکیل کردن) طعمه خطاها و اشتباههای مدیریتی و موانع (رگولاتوری، کمبود سرمایه، کمبود منابع انسانی و…) میشوند و تنها درصد کمی از آنها موفق میشوند بازی بزرگ را رقم بزنند و ساکن باشگاه بزرگان شوند. در این مدل آنها که بزرگ میشوند استارتاپهایشان را میفروشند یا وارد بورس میکنند و بعد کارآفرینان اولیه و سرمایهگذارهای آنها با بخشی از پولی که دستشان آمده برمیگردند به همان بالادست رودخانهها و استارتاپ جدید راه میاندازند یا از استارتاپها و ایدههای دیگران حمایت مالی و فکری میکنند.
چرا فروش تپسی خوشحالی دارد؟
من بهشخصه خوشحالم و حتی کمی ذوقزده که یک بار چرخه کامل «ماهی آزاد نوآوری» را در یک استارتاپ ایرانی دیدم. میدانم این تنها مدل برای تصور آخر و عاقبت یک استارتاپ نیست. میدانم که استارتاپها میتوانند بزرگ شوند؛ بدون اینکه مجبور شوند بفروشند به یک شرکت صنعتی و حتی بروند صنعتیها را بخرند (مانند همان مثالی که از سریال وراث زدم) اما به هر حال فعلاً خوشحال باشیم که یک نمونه کامل از مدل اول را دیدیم و بعد امیدوار باشیم که نمونههای دیگر را هم در آینده نزدیک ببینیم.
من بهشخصه خوشحالم که آن سرمایهگذاری که حدوداً پنج، شش سال پیش ۲۰ درصد تپسی را خرید (فکر میکنم با عددی حدود ۵۰ میلیارد تومان) حالا با ۵۰۰ میلیارد تومان پول در جیبش از این سرمایهگذاری دست پر برگشته است. سرمایهگذاری که ممکن است حالا با بنیانگذاران تپسی یکی از انتخابهایشان این باشد که برگردند بالادست رودخانه و دست دو، سه کسبوکار پوللازم را بگیرند! شاید هم هم این کار را نکنند و باز هم هیچ سرزنشی متوجه آنها نیست. آدمها ممکن است خسته شوند و بخواهند بروند با ثروتی که با زحمت اندوختهاند گوشهای بنشینند و نان و ماستشان را بخورند. درست مانند برادر کوچکتر سریال وراث. نوش جانشان!
من بهشخصه خوشحالم که بنیانگذاران تپسی که اگر این کسبوکار را راه نمیانداختند احتمالاً یا جایی مدیر ارشد میشدند با یک حقوق خوب یا مهاجرت میکردند یا اگر خیلی رند و زرنگ بودند وارد اقتصاد غیرمولد میشدند و معامله دلار و سکه میکردند از هیچ یک کسبوکار ساختهاند و حالا با ۵۰۰، ۶۰۰ میلیارد پول در جیب میتوانند بگویند مزد زحمتهایمان را گرفتیم. بگویند در همین اقتصاد داغان و خاک پرحادثه هم میشود از این دست موفقیتها داشت.
چرا فروش تپسی ناراحتی هم داشت؟
من هم ناراحتم که عدد ۳۶ میلیون دلار (شاید هم ۳۸) که گلرنگ برای خرید تپسی داده در حد یک سرمایهگذاری بذری روی استارتاپهای آمریکایی و اروپایی است. اما واقعا چه چیز ما شبیه اروپاییها و آمریکاییهاست که بخواهیم با این استدلال این معامله و این موفقیت را تحقیر کنیم؟! آنها که هیچ شناختی از فضای نوآوری ندارند و در بنگاههای املاک نشستهاند و این عدد را با برجهای چندطبقه مقایسه میکنند هم احتمالاً خوب میدانند که ارزش برج خلیفه از ۹۹ درصد استارتاپها و شرکتهای آمریکایی بیشتر است! (وقتی بدانیم این برج ارزشش بیش از دو میلیارد دلار است و تعداد یونیکورنهای آمریکایی حدود ۷۰۰ است و فقط تعداد استارتاپهای فعال این کشور بالای ۷۵ هزارتاست.) یا شاید بد نباشد دوستان عشقملک بدانند قیمت ساختمان اپل در کوپرنیتو کالیفرنیا (که پنج میلیارد دلار هزینه ساخت آن بوده) احتمالاً از ارزش ۹۹.۹۹ درصد استارتاپهای این کشور بیشتر باشد! اصولاً ارزش نوآوری را با تیر و تخته و آجر مقایسه کردن، آدرس اشتباهی بوده که به نظرم در تنها جای دنیا که خریدار دارد، ایران است!
من بهشخصه ناراحتم از این حجم ذوقزدگی از فروش تپسی. تا جایی که با خودم فکر میکنم ممکن است کمکم گلرنگیها فکر کنند نکند یک جنس بد را خریدهاند که فروشنده اینقدر خوشحال است. اما راستش دلیل این امر را میدانم. میدانم که در اکوسیستمی که همه صحبت از بنبست و رکود و آخرالزمان کسبوکار میکنند این اتفاق ذوق هم دارد. به عبارتی ناراحتیام بابت همین نادر بودن این اتفاقات است که موجب چنین ذوقهایی میشود، وگرنه کیست که نداند احتمالاً گلرنگ زرنگتر از این حرفهاست که بخواهد سرش بیکلاه بماند!
من بهشخصه ناراحتم که همین اتفاق مثبت نهچندان بزرگ را عدهای از دوستان سابق استارتاپی که حالا یا از اکوسیستم خارج شده یا از کشور خروج کرده و در گوشه و کنار دنیا مهاجر یا کارمند شدهاند، میخواهند تا میتوانند بزنند توی سرش. با هر متر و معیاری بسنجیم، این اتفاق برای اکوسیستم استارتاپی و جریان سرمایهگذاری در همین شرایط بد فعلی (که برای فهم بد بودن آن نیازی به زخم زبان دوستان اروپانشین و کانادانشین هم نیست.) یک اتفاق مثبت است. ناراحتکننده است که وقتی از یک فضا به هر دلیل حق یا ناحقی خروج کردهایم کماکان در پی انتقام گرفتن از آنها که ماندهاند، باشیم.
چرا مغلطه میکنی! داستان هزار و یک شب نوشتی!
تو این کشور با تورم بالای ۵۰۰۰ و هر روز یه قانون جدید بیخود و دست و پا گیر چنین فکرها و هزینه کردنهایی ابلهانست
بهتر بگید امپراطوری فضلی نه گلرنگ این رقما برای این امپراطوری هیچه برای سرگرمی بچه ش خریده