کارنگ، رسانه اقتصاد نوآوری ایران
رسانه اقتصاد نوآوری ایران

تحلیل رابطه کسب‌وکارها و جامعه / گفتارهایی از جامعه‌شناسان حوزه نوآوری

صفحات «جامعه‌شناسی نوآوری» از اولین شماره کارنگ به عنوان بخشی از مانیفست این هفته‌نامه با تمرکز بر تحلیل رابطه «کسب‌وکارها و جامعه» منتشر شده‌اند. صفحاتی که در گفت‌وگو با جامعه‌شناسان و پژوهشگران اجتماعی تلاش دارد به رابطه متقابل اکوسیستم نوآوری و جامعه بپردازد.

در سالی که حملات و نقدهای تندی به آنلاین‌ها در شبکه‌های اجتماعی وارد شد متوجه شدیم که چنین بحث‌هایی و گفت‌وگو میان کسب‌وکارها و جامعه چقدر می‌تواند نقش حیاتی در این زیست‌بوم بازی کند. المیرا حسینی، دبیر تحریریه کارنگ بار اصلی تولیدمحتوای این صفحات را برعهده دارد.


استارتاپ‌ها می‌توانند مستقل از حاکمیت باشند؟


علی‌اصغر سعیدی، جامعه‌شناس و پژوهشگر حوزه تاریخ کارآفرینی در ایران / این روزها کسب‌و‌کارهای بخش خصوصی، به‌ویژه آنها که در اقتصاد دیجیتال فعالیت دارند، هم از سوی حاکمیت و هم از طرف مردم تحت فشار قرار گرفته‌اند و در شرایط بحرانی قرار دارند. آخرین بحران بزرگی که برای کارآفرینان ایرانی پیش آمد، به بعد از سال 57 برمی‌گردد که کارخانه‌های این کارآفرینان به‌عنوان عاملان رژیم سابق مصادره شد.

اکثر افرادی که اموال‌شان در آن دوره مصادره شد، از صنعتگران مدرن بودند. پیش از بررسی سرنوشت آنها، باید در ابتدا ببینیم که اینها چگونه رشد کردند. اگر به تاریخ معاصر بنگرید، درمی‌یابید که رشد این گروه از نیمه‌های دهه 30 آغاز شد که شروع به احداث کارخانه‌های مختلف کردند. این کارخانه‌ها بیشتر در حوزه صنایع بادوام بودند.

البته چند کارخانه پیش از آن هم احداث شده بود، ولی گروه صنعتگران مدرن از نیمه‌های دهه 30 وارد بازار شدند. به همین موازات نگرش روشنفکران نیز نسبت به این افراد تغییر کرد. اگرچه عمدتاً این افراد از بازار بودند (به غیر از صنعتگرانی که مهندس بودند و خاستگاه بازاری نداشتند، مثل خانواده ارجمند که شرکت ارج را بنیان نهادند یا مهندس رهنما که شرکت پلار را ایجاد کرد) مثل برخوردار، لاجوردی‌ها و… .

تا پیش از این، نظر روشنفکران چپ به‌ویژه چریک‌های فدایی، مثل بیژن جزنی به بازاری‌ها مثبت بود و آنها را در رده بورژوازی ملی قرار می‌دادند که با دکتر مصدق ارتباط داشتند و در شرایطی که لازم بود، بازار را تعطیل می‌کردند. ولی از نیمه دهه 30 به بعد تحلیل روشنفکران از این افراد تغییر کرد و این صنعتگران را وابستگان به غرب می‌دانستند که پای امپریالیست‌ها را به میان کشیده‌اند و جامعه را مصرف‌زده کرده‌اند.

چنانچه کتاب‌های جلال آل‌احمد چون «ارزیابی شتابزده» و «غربزدگی» را بخوانید، بخشی از این نظرات را خواهید دید. در دهه 40 صنعتگران در حال رشد روزافزون بودند. دوره طلایی اقتصاد ما همان دوران صنعتی‌شدن بود، به‌ویژه پس از اصلاحات ارزی که عالیخانی وزیر اقتصاد شد، صنایع بسیار رشد کردند؛ هم صنایع دولتی مثل سازمان گسترش، شرکت مس سرچشمه، کارخانه‌های تراکتورسازی و ماشین‌سازی و آلومینیوم‌سازی، هم صنایع خصوصی. بعد هم در دهه 50 شاهد انفجار درآمدهای نفتی بودیم و طبعاً صنایع رشد چشم‌گیرتری داشتند.

سال‌ها پیش از انقلاب 57، اختلافاتی هم میان بازاری‌ها و صاحبان صنایع به وجود آمده بود. در اوایل دهه 40 اتاق صنایع و معادن تشکیل شد، زیرا این بخش می‌خواست از منافع خود دفاع کند. اتاق صنایع در ابتدا در کنار اتاق بازرگانی بود، ولی در سال 1348 اتفاقاتی افتاد که دولت این دو اتاق را در هم ادغام کرد.

بعد از ادغام بازاری‌ها دست پایین را داشتند و دیگر هم در اتاق به شکل جدی حضور نیافتند. از طرفی بخشی از این بازاری‌ها که واردکننده بودند، از صنعت ضربه خوردند، زیرا کارخانه‌های صنعتی در ابتدا با ایجاد انحصار و جلوگیری از واردات پا گرفتند و به وجود آمدند. در این میان صادرکنندگان افراد روشن‌تری بودند و بعضاً وارد صنعت هم شدند.

البته حرف‌هایی زده می‌شود که دولت به این واردکنندگان اجازه نداد وارد صنعت شوند و آنها که وارد شدند، وابسته بودند، ولی این تحلیل‌ها خام و آبکی هستند. تحلیل درست این است اینها از قشر بازاری فرهیخته‌تر و جهان‌دیده‌تر بودند، در نتیجه مورد حمایت واقع شدند که البته آن حمایت هم دائمی نبود.

به نظرم آن رویکرد تاریخی مخالفت و نفرت از سرمایه و سرمایه‌دار هنوز هم در جامعه ما باقی مانده و در بزنگاه‌های تاریخی مثل امروز خودش را نشان می‌دهد و توقعات مختلفی را به وجود می‌آورد.

خلاصه صنعتگران دست بالا را در اتاق گرفتند که باعث شد هم بازاری‌ها علیه اینها متحد شوند و هم روشنفکران. این اتفاقات در آستانه انقلاب رخ داد. وقتی انقلاب شد، فعالان صنعتی تا تیرماه 58 تحت فشار بودند. با وجود اینکه امام خمینی مخالف مصادره بود، فشار نیروهای چپ باعث شد که او هم از آنها حمایت کند.

تیرماه 58 هم صنایع ملی و مصادره شدند. در واقع بیشتر از اینکه واقعاً مردم از این افراد بدشان بیاید، ایده‌های روشنفکران بود که در جامعه منتشر می‌شد. البته برخی اعتقاد دارند که ایران به شکل تاریخی رویکرد ضد سرمایه داشته و باید این مسئله را از نگاه تاریخی دید که به نظر من تا حدی درست است.

در دوره رضاشاه و بعد از آن که صنعت و طبقه کارگر به وجود آمد، زمینه برای ایده‌های چپ فراهم شد، زیرا ایده چپ به دنبال عدالت است و نیروی اصلی‌اش هم کارگران هستند. اینها در دوران رضاشاه قدرت مانور نداشتند، ولی بعد جنبش‌های کارگری شکل گرفتند که اتفاقاً مانع از رشد سرمایه و سرمایه‌گذاری بودند.

اما بعد از کودتای سال 32، وضعیت تغییر کرد و صنایع رشد کردند. کارگران هم سندیکای خود را داشتند. اما همیشه ترس از نیروی چپ هم در دولت وجود داشت و هم در سرمایه‌داران و سعی می‌کردند آن را کنترل کنند. در نهایت نفرتی که از سرمایه‌داران داشتند، باعث مصادره‌ها در سال 58 شد.

بعد از انقلاب بخش خصوصی بسیار ضعیف رشد کرد تا به دوران استارتاپ‌ها رسیدیم. استارتاپ‌ها توانستند رشد خوبی را تجربه کنند، اما تا شرکت‌های دولتی، شبه‌دولتی و خصولتی راهی طولانی دارند. قدرت اقتصادی در دست بنیادها و نهادهای مختلف است.

پس از انقلاب هدف اجرای عدالت و رسیدگی به محرومان و مستضعفان وجود داشت. متعاقب آن، بنیادهایی مانند بنیاد مستضعفان تشکیل شدند. سپس آنها که برای اجرایی‌سازی برنامه‌های خود به سرمایه نیاز داشتند، به امام نامه می‌نوشتند. ایشان هم به آقای موسوی ارجاع می‌دادند و او نیز کارخانه‌های مصادره‌ای را بین این بنیادها تقسیم می‌کرد.

بنیاد مستضعفان بخشی به نام هژبر داشت که تمام شرکت‌های هژبر یزدانی را در یک بخش آورده بود. این بنیادها برای حمایت‌های اجتماعی‌شان به سرمایه‌گذاری نیاز داشتند. ستاد اجرایی فرمان امام هم زمین‌ها و خانه‌هایی را که مصادره می‌شد، تحت اختیار خود داشت. کم‌کم ساختاری اقتصادی به وجود آمد که در آن به شستا هم از این کارخانه‌های مصادره‌ای می‌دادند، زیرا دولت نمی‌توانست سهم سه درصدی‌اش را به شستا بپردازد. برای همین است که امروز می‌بینیم 30 درصد بازار بورس در اختیار شستاست، ولی نمی‌تواند آن را کنترل کند.

وقتی فناوری‌های جدید وارد عرصه جهانی شدند، شرکت‌های بزرگ قابلیت همگام‌شدن با این فناوری‌ها را نداشتند و شرکت‌های کوچک به وجود آمدند. زیرا کار در این حوزه به نیروی جوان و چابکی نیاز داشت که این کارخانه‌های بزرگ فاقد این دو ویژگی بودند. طبیعتاً برخی از این شرکت‌های فناور برای پیشبرد کارهایشان لازم بود با حاکمیت در ارتباط باشند.

بعد از انقلاب بخش خصوصی بسیار ضعیف رشد کرد تا به دوران استارتاپ‌ها رسیدیم. استارتاپ‌ها توانستند رشد خوبی را تجربه کنند، اما تا شرکت‌های دولتی، شبه‌دولتی و خصولتی راهی طولانی دارند. قدرت اقتصادی در دست بنیادها و نهادهای مختلف است.

به نظرم کار در ایران با جایی که ساختار حقوقی نهادینه‌شده دارد، فرق می‌کند. مثلاً آغاز کار اوبردر آمریکا با مدل شکل‌گیری اسنپ و تپسی در ایران متفاوت است. اینها باید برای کارشان نهادها و ذی‌نفعان مختلف مانند تاکسیرانی و اتحادیه آژانس‌ها را راضی می‌کردند.

این روابط و اتفاقات شفاف هم نیست، ولی آنچه مسلم است این است که بزرگ‌شدن این شرکت‌ها هم از نوع تفکرشان و ورودشان به دنیای فناوری نشئت می‌گیرد و هم ناشی از ارتباطاتی است که توانسته‌اند برقرار کنند. اینکه کم‌و‌بیش شنیده می‌شود بعضی از اینها به نحوی وابستگی دارند (در نظر داشته باشید که برخی هم کاملاً روی پای خود ایستاده‌اند و هیچ‌گونه وابستگی ندارند)، می‌توان گفت اجتناب‌ناپذیر و بالاجبار است.

به نظرم آن رویکرد تاریخی مخالفت و نفرت از سرمایه و سرمایه‌دار هنوز هم در جامعه ما باقی مانده و در بزنگاه‌های تاریخی مثل امروز خودش را نشان می‌دهد و توقعات مختلفی را به وجود می‌آورد. البته در مواردی نیز ممکن است رقبایشان شایعاتی را علیه آنها منتشر کرده باشند. این کار سابقه تاریخی هم دارد. در گذشته بعضی از شرکت‌ها اطلاعات غلطی می‌دادند و شایعه‌سازی می‌کردند مثل دشمنی روغن قو و روغن شاه‌پسند.

اینها در دهه 30 در تبلیغات‌شان هم با یکدیگر دعوا داشتند. در این شرایط، شرکت‌های کوچکی که مردم روزانه با آنها در ارتباط هستند، اتفاقاً بیشتر به چشم می‌آیند؛ مثلاً مردم توجه چندانی نمی‌کنند که شرکت فولاد مبارکه یا ذوب آهن یا گل‌گهر و چادرملو که بیشترین درآمدهای کشور را دارند، چه کارهایی می‌کنند که به نظرم اگر قرار باشد مردم و روشنفکران تحلیلی از کسب‌و‌کارها ارائه دهند، باید نگاه‌شان به این ساختارها باشد؛ ولی یقه کسب‌و‌کارهای کوچک را می‌گیرند.

امروزه حتی اتاق بازرگانی که نماینده بخش خصوصی است، کوچک به حساب می‌آید. تا بخش خصوصی بزرگ نباشد، نمی‌تواند روی سیستم‌های دولتی تأثیر بگذارد. حتی در مجلس در تلاش‌اند قانون اتاق‌های بازرگانی را تغییر دهند و تعداد نماینده‌های دولتی را بیشتر کنند تا نظارت بیشتری در این زمینه اتفاق بیفتد.

همین بخش خصوصی را با بخش خصوصی قبل از انقلاب مقایسه کنید؛ حداقل در آن دوره افرادی داشتیم که با وجود وابستگی، وارد مجلس می‌شدند و نمایندگی بخش خصوصی را می‌کردند و مورد احترام بودند. بسیاری از قوانینی که در حال حاضر وجود دارد مثل قانون سرقفلی، ناشی از همان دوره‌ای است که فرد قدرتمندی مانند عبدالحسین نیک‌پور رئیس اتاق بازرگانی بود و وزرا به اتاق پاسخگو بودند. این چیزی است که در اتاق بازرگانی بعد از انقلاب نمی‌بینیم که نشان‌دهنده کوچک و ضعیف‌بودن اتاق است. قوی‌شدن این بخش با قدرت پیدا کردن و بزرگ‌شدن بخش خصوصی اتفاق می‌افتد.

تا وقتی بخش خصوصی کوچک است، قدرتی ندارد و باید با نمایندگان مجلس و سایر بخش‌های حاکمیت در ارتباط باشد تا بتواند کارش را پیش ببرد. به نظر من بخش خصوصی در ایران با ساختاری که شکل گرفته، توان رشد ندارد، مگر اینکه استارتاپ‌ها بتوانند تغییراتی را ایجاد کنند و رشدی داشته باشند که اینها هم محدود هستند. چنانچه بنیادهای بزرگ وارد این عرصه شوند، این استارتاپ‌های کوچک بلافاصله از بین خواهند رفت. بالاخره استارتاپ‌ها به سرمایه احتیاج دارند و این سرمایه در غرب توسط سرمایه‌گذاران خطرپذیر تأمین می‌شود.


حاکمیت، کسب‌و‌کارها و اینترنت: یک رابطه ناقص!


مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس / مطالعات جامعه‌شناختی و روان‌شناختی می‌گویند نمی‌توان تجربه آدم‌ها، رؤیاها و احساسات‌شان را از آنها گرفت. ما می‌توانیم دست و دهان آدم‌ها را ببندیم و محدودیت‌های گسترده ایجاد کنیم، ولی نمی‌توانیم احساسات، رؤیاها و تخیلات‌شان را از آنها بگیریم.

اینترنت فرصتی ایجاد کرد تا هر تخیلی در آن واحد قابل ابراز و انتقال باشد. من در حد مطالعاتی که دارم، می‌گویم مردمی که تجربه جدیدی از زندگی را با یک فناوری شروع کردند، نمی‌توان آنها را از این تجربه بازداشت. همین کار عامل مناقشات فراوان می‌شود و نارضایتی‌ها و شکاف‌هایی که در پی آن ایجاد می‌شود، دوباره خودش را بروز می‌دهد.

انسان می‌خواهد زندگی کند و تا زمانی که این امکان را دارد، همه‌چیز خوب پیش می‌رود، اما به محض اینکه اجازه ندهیم زندگی کند، آن را تبدیل به مقاومت کرده‌ایم. سال‌ها پیش که به‌تازگی مسئله گشت ارشاد جدی شده بود، دختری پایان‌نامه‌ای را با ما انجام داد که نتیجه‌اش این بود: بچه‌هایی که بیرون می‌آیند و لباس‌های متفاوتی می‌پوشند، قصدشان مقاومت نیست، بلکه می‌خواهند آن‌طور که دوست دارند زندگی کنند، فقط همین. وقتی با آن مواجه می‌شویم و جلویش را می‌گیریم، سبک زندگی عادی‌اش را به مقاومت تغییر می‌دهیم. قبلاً سیاست ابراز وجود و هویت بود، با دخالت ما تبدیل به سیاست آزادی، رهایی و مقاومت می‌شود.

تصور من این است که ما نمی‌توانیم از عقربه زمان آویزان شویم. نمی‌توانیم ماهیت فناوری را پس بزنیم. ما با اشیا زندگی نمی‌کنیم، بلکه آنها نحوه اندیشه و زندگی ما را هم تغییر می‌دهند. وقتی گوتنبرگ دستگاه چاپ را اختراع کرد، نسخه‌های کتاب مقدس تکثیر شد و به دست مردم افتاد.

نتیجه‌اش این بود که نظام اصلاح دینی به وجود آمد و گفته شد هرکسی می‌تواند کشیش خودش باشد. زیرا مردم می‌توانستند خودشان کتاب مقدس را بخوانند. قبلاً نسخه‌ها معدود بود و دست عده‌ای خاص و مردم می‌گفتند تفسیر را فقط آنها می‌دانند. اما وقتی کتاب مقدس چاپ شد و در دست مردم افتاد، به شکلی طبیعی در مردم این تفکر پدید آمد که همه می‌توانند کتاب مقدس را بخوانند و با خدای خود ارتباط برقرار کنند.

اینکه بخواهید تغییرات را برگردانید یا مانع بروز آن شوید، مانند این است که خود را از عقربه زمان بیاویزید تا حرکت نکند. این تنش و مناقشه ایجاد کرده و ما را ناکارآمد و بی‌معنا می‌کند. مثلاً من به‌عنوان پدر نمی‌توانم برای اینکه می‌خواهم فرزندم آن طور که مایل‌ام بزرگ شود، از او فناوری را دریغ کنم، بلکه باید الگوی تربیتم را تغییر دهم.

ا نمی‌توانیم از عقربه زمان آویزان شویم. نمی‌توانیم ماهیت فناوری را پس بزنیم. ما با اشیا زندگی نمی‌کنیم، بلکه آنها نحوه اندیشه و زندگی ما را هم تغییر می‌دهند.

فناوری خاصیت رهایی‌بخش دارد و برای همین است که سیستم پدرسالار دیگر پاسخگوی نیازهای فرزندان ما نیست. درست است که فناوری آثار مخرب نیز دارد و فرشته‌گون نیست و آثار مخربش در همه‌جای دنیا مورد بحث قرار می‌گیرد، اما این به این معنا نیست که ما فناوری و خاصیت رهایی‌بخش و توزیع‌کننده‌اش را نادیده بگیریم و حاشا کنیم. در واقع فناوری نظم دنیا را تغییر داده است.

به گمان بنده، اصولاً حاکمیت در ایران همواره در فهم تحول رسانه‌ای مشکل داشته است. از مطبوعات گرفته تا ویدئو، ماهواره و اینترنت. حاکمیت همواره با مطبوعات مشکل داشت و می‌خواست آن را کنترل کند. زمانی هم که ویدئو آمد، به خاطر دارم ممنوع شد، در حالی که همه داشتند.

بعد هم که ماهواره به ایران رسید، آن را قدغن کردند و دیش‌های ماهواره را جمع می‌کرد، در حالی که همه خانواده‌ها ماهواره داشتند. حالا هم که به موضوع اینترنت رسیده‌ایم. اصولاً کارنامه حاکمیت که نمی‌توانیم آن را گم و گور کنیم، نشان می‌دهد که در درک تحول رسانه عقب بوده و درک همه‌جانبه، کل‌نگر و دوراندیشانه نداشته و در عوض فهمی بسته و تک‌بعدی و نزدیک‌بینانه از این موضوعات داشته و رویکردش بسیار متجسسانه و محتسبانه بوده و در این مسیر انواع تنش‌ها را ایجاد کرده است.

در حالی که اکثر کسانی که ماهواره یا ویدئو داشتند، مردمی عادی بودند و اصلاً حساسیت سیاسی نداشتند و فقط می‌خواستند زندگی کنند. این اقدامات باعث شد آنها تبدیل به کسانی شوند که حساسیت سیاسی پیدا کرده‌اند. امروز هم که به موضوع اینترنت رسیده‌ایم.

این نوع نگاه ما که نتوانسته‌ایم تحول فناوری را درک کنیم و فقط آن را تهدید دانسته‌ایم و خودمان را کنترل‌کننده این محیط در نظر گرفته‌ایم، نمی‌تواند برای جامعه ما پایداری ایجاد کند. آن رابطه دو سر بردی که شما گفتید، در اینجا ایجاد نمی‌شود. در مورد مطبوعات دیدیم که فله‌ای روزنامه‌ها بسته می‌شدند و چند روزنامه دیگر به شکل زنجیره‌ای ایجاد می‌شدند.

پس نمی‌توان جلوی رسانه را گرفت، زیرا بخشی از تغییر فناوری و ارتباطات جامعه است. در مورد ویدئو و ماهواره نیز ناموفق بودیم. پس باید متوجه شده باشیم که نمی‌توان با کنترل، آن بازی دو سر برد را ایجاد کرد و پایدار نیز نخواهد بود. چرا پایدار نیست؟ زیرا به شکاف حاکمیت و ملت می‌انجامد و این شکاف بار کجی است که من سال‌هاست گفته‌ام به منزل نمی‌رسد و باید آن را حل کنیم.

با این برخورد غلطی که در مورد اینترنت داشته‌ایم که بخشی از زندگی مردم بود، این شکاف را عمیق‌تر کرده‌ایم. شاید در پاسخ بگویند که ما داریم کنترل می‌کنیم و اگر نکنیم، چه و چه می‌شود، ولی فراموش می‌کنند که این موضوع کنترل‌پذیر نیست. ما امروز با ایران شبکه‌ای مواجه‌ایم و این‌طور نیست که بتوانیم با کنترل جلوی این شبکه را بگیریم.

فناوری خاصیت رهایی‌بخش دارد و برای همین است که سیستم پدرسالار دیگر پاسخگوی نیازهای فرزندان ما نیست. در واقع فناوری نظم دنیا را تغییر داده است.

ایران شبکه‌ای در دنیای شبکه‌ای قرار دارد و شهروند و سیاست ما هم شبکه‌ای است. نمی‌توان جلوی آن را گرفت. آثار آن می‌ماند و به مقاومت، نارضایتی و عقده‌های چرکین تبدیل می‌شود و شکاف را شدیدتر می‌کند. باید بپذیریم که الگوی حکمروایی بر اثر اینترنت تغییر کرده و ما باید خودمان را با این دنیای جدید و دسترسی‌های شهروندان آگاه تطبیق دهیم.

اگر شهروند مشارکت می‌خواهد، به او بدهیم؛ اگر اینترنت شفافیت ایجاد می‌کند، مراقب اعمال خود باشیم، زیرا دیده می‌شویم؛ اگر پاسخگویی می‌خواهد، این روش را در پیش بگیریم. الان احساس در حال انتشاری در بخش بزرگی از جامعه وجود دارد که نامش احساس سرکوب دیجیتال است.

همان تأثیر دگرگون‌سازی که در مورد اینترنت گفتم، در حوزه کسب‌و‌کار هم مؤثر بوده است. کسب‌و‌کارهای الکترونیکی که کالا یا خدمت را از طریق URLها و پورتال‌ها با تنوع الگوها ارائه می‌دهند، کسب‌و‌کارهای عالم مجازی هستند که می‌توانند B2B، B2C، C2C و… باشند. این مدل‌های ارتباطی کسب‌و‌کاری بر اساس اینترنت شکل گرفته‌اند.

این کسب‌و‌کارهای مبتنی بر اینترنت، شکل زندگی ما را عوض کرده‌اند. همین تاکسی‌های اینترنتی مانند اسنپ را در نظر بگیرید؛ امروز آژانس‌های شهرهای ما کجا هستند؟ این کسب‌و‌کارها ابتکار عمل شهروندان را افزایش داده‌اند و کیفیت‌شان نیز بالاتر از نمونه‌های سنتی است، زیرا سیستم ارزیابی و پاسخگویی وجود دارد و رقابت در این فضا شکل گرفته است.

در مجموع می‌بینید این کسب‌و‌کارها اوضاع زندگی ما را دگرگون کرده‌اند. یکی از ویژگی‌های این مدل کسب‌و‌کارها این است که مهارت‌پایه شده‌اند. ما در گذشته لیسانسی می‌گرفتیم و پشت میز یک اداره می‌نشستیم و می‌گفتیم کارمند هستیم؛ اما در کسب‌و‌کارهای اینترنتی ما نیازمند مهارت و روزآمد کردن مهارت‌های خود هستیم. در این مدل از کسب‌و‌کارها، الگوریتم‌ها حرف آخر را می‌زنند، در حالی که در کسب‌و‌کارهای سنتی تنها چهار عمل اصلی مصرف داشت. یکی از مواردی که در مورد تأثیر حضور کسب‌و‌کارهای اینترنتی می‌بینیم، آن است که قدرت محاسباتی (Computation Power) شهروندان افزایش پیدا کرده است. پس این کسب‌و‌کارها واقعاً حیات اقتصادی و مدل زندگی ما را دگرگون کرده‌اند.
به خاطر دارم در سال 2000 کتابی منتشر شد به نام «تکاپوی 2000» نوشته پاتریشیا ابردین و جان نسبیت. تکاپوی 2000 توضیح می‌دهد که سال 2000 و هزاره سوم چه ویژگی‌هایی دارد؟ 10 ویژگی را بیان می‌کند که یکی از ویژگی‌هایش این است که زنان قدرت بیشتری پیدا می‌کنند که یکی از علت‌هایش کسب‌و‌کارهای الکترونیکی بودند.

می‌گوید چون قبل از 2000 اقتصاد صنعتی و کارخانه‌ای بود، زنان ابتکار عمل کمتری داشتند، ولی بر اثر کسب‌و‌کارهای مبتنی بر اطلاعات و دانش‌بنیان و اینترنت در حال رشد، آینده دنیا به سمت مشارکت اقتصادی بیشتر زنان می‌رود.
به این مورد اشاره کردم تا بگویم یکی از ویژگی‌های کسب‌و‌کارهای مبتنی بر اینترنت، زنانه کردن اقتصاد است.

یکی دیگر از ویژگی‌ها، محلی – جهانی بودن آنهاست که باعث می‌شود تنوع بیشتری پیدا کنند. این کسب‌و‌کارها هویت‌های فرهنگی بیشتری را می‌توانند بازنمایی کنند. این کسب‌و‌کارها با شایستگی پیش می‌روند، نه با مدارک رسمی. در کسب‌و‌کارهای اینترنتی خلاقیت حرف اول را می‌زند و پیشبرد آن نیازمند مدل‌های متنوعی از هوش است.

این کسب‌و‌کارها خودخلاق (Self-invented) هستند. یکی دیگر از ویژگی‌های آنها، مهاجرت‌پذیری بالایشان است که می‌توانند جاهای مختلف کار کنند، انعطاف‌پذیر هستند، مشتری‌مدارند و برخلاف آموزش‌های دیگری که در فارغ‌التحصیلان آن نرخ بالای بیکاری را شاهد هستیم، در آموزش‌های مرتبط با کسب‌و‌کارهای الکترونیکی نرخ بیکاری در حدود صفر است.

همچنین ساعات کار کمتر و بهره‌وری بالاتری دارند و بسیار ویژگی‌های مثبت دیگر. تنها یک مشکل دارند. می‌دانید آن چیست؟ حیات آنها در دست حاکمیت است! چشم اسفندیار این کسب‌و‌کارها این است که بسیار زیرساخت‌پایه هستند و وابسته به زیرساخت‌های کلان. اگر در کشوری این زیرساخت‌ها فراهم نشود، یک گروه کسب‌و‌کاری کوچک هم نمی‌تواند راه بیفتد.

متأسفانه همین هم نقطه‌ضعف بزرگ ملی ماست. حاکمیت در ایران در شاخص زیرساخت‌ها، دسترسی به اینترنت، پهنای باند و سرعت اینترنت در دنیا رتبه بسیار پایینی دارد و واقعاً در این مورد عقب هستیم. چرا؟ زیرا از ابتدا به اینترنت نگاه منفی داشتیم.


امکان اندیشیدن به آینده


سید جواد میری، جامعه‌شناس / بیایید نگاهی به مسیر یک حوزه در دوران معاصر داشته باشیم. استارتاپ‌ها در ایران در دوره‌ای رشد کردند و به آنها بها داده شد. بعد زمانی می‌رسد که حاکمیت اینترنت را قطع می‌کند؛ اینترنتی که مبنای فعالیت این کسب‌و‌کارهاست. نه اینکه به علت اعتراضات این کار را کرده باشد، بلکه می‌خواهد به این سمت حرکت کند و تفکر مدیران این است که اینترنت و فضای باز و آزاد مخل مدیریت‌شان و مدیریت آنها مبتنی بر تضییق و فیلترینگ اخبار و فضای آزاد است.

طبیعی است که در چنین فضایی کسب‌و‌کارهای نوآور دیجیتال و استارتاپ‌ها ضربه می‌خورند و با سد روبه‌رو می‌شوند. حتی کلاس‌های دانشگاهی و روند تحصیل هم مختل می‌شود. مثلاً ما یکسری کلاس‌ها و سمینارها داشتیم که بین‌المللی بودند.

در حال حاضر دسترسی به همه اینها قطع شده است. این هم مسئله موقتی نیست و قرار است در ادامه هم چنین باشد. از من سنی گذشته و می‌گویم نمی‌خواهم مهاجرت کنم، ولی جوانی که در حال تحصیل و علم‌آموزی است، این‌طور فکر نمی‌کند. او می‌خواهد در کلاس‌ها و سمینارهای بین‌المللی به صورت غیرحضوری شرکت کند و این امکان از او گرفته شده است.

مهاجرت پدیده‌ای فرهنگی، تاریخی و جزئی از وجود انسان‌ها یا می‌توان گفت طبیعت ثانویه انسان‌هاست، اما چیزی که در ایران اتفاق می‌افتد، جنبه سیاست‌گذارانه بسیار جدی دارد. افراد احساس می‌کنند که به بن‌بست رسیده‌اند. این را در مورد مردم ایران بسیار می‌بینید، به‌خصوص در جوانان و میانسالان بسیار مشاهده می‌شود که می‌گویند اینجا جای زندگی نیست. این بسیار تفکر خطرناکی است. من در فیلیپین بوده‌ام که شرایط زندگی در آن 100 مرتبه حتی از امروز ایران دشوارتر بوده، اما در فکر فیلیپینی‌ها این نبود که اینجا جای زندگی نیست. ولی این تفکر در ایران در حال رشد است.

نمی‌توان گفت چنین تفکری فردی و موضوعی روان‌شناختی است، زیرا افراد مختلف در دهک‌های اقتصادی گوناگون این‌گونه می‌اندیشند. وقتی این تفکر در جامعه اپیدمی و پاندمی می‌شود، نشان می‌دهد که این نگاه ریشه در ساخت و هستی اجتماعی ما ایرانیان پیدا کرده است.

چرا این‌طور شده؟ بخشی را می‌توان تاریخی در نظر گرفت و گفت از زمان مواجهه ایرانیان با اروپایی‌ها و فرنگیان، تصوری از فرنگ در ذهن ایرانیان شکل گرفت که این روند از زمان فتحعلی‌شاه که ارسال دانشجو به خارج از کشور اتفاق افتاد تا به امروز به انحای گوناگون تکرار شده است.

مهاجرت پدیده‌ای فرهنگی، تاریخی و جزئی از وجود انسان‌ها یا می‌توان گفت طبیعت ثانویه انسان‌هاست، اما چیزی که در ایران اتفاق می‌افتد، جنبه سیاست‌گذارانه بسیار جدی دارد. افراد احساس می‌کنند که به بن‌بست رسیده‌اند.

اما بخش مهم‌تری که می‌گوید زندگی در ایران دیگر جایی ندارد، نیاز به تأمل جدی دارد که نشان می‌دهد برخی از مؤلفه‌های بنیادین زندگی معاصر در جامعه ما دچار اختلال شده یا فقدانش به شکلی جدی حس می‌شود. یکی از آن مؤلفه‌ها تکثر و تنوع و پذیرش سبک‌های زندگی متنوع است.

طبق قاعده ظروف مرتبطه ممکن است کسی درآمد بالایی هم داشته باشد، ولی به همین دلایل ایران را جایی مناسب زندگی نداند. از حدود قرن شانزدهم میلادی با کتاب «اوتوپیا»ی توماس مور آرام‌آرام ژانری در اروپا شکل می‌گیرد و افراد در مورد این مفهوم شروع به اندیشیدن می‌کنند؛ مفهوم اتوپیا به معنای جای مطلوب.

بماند که پادشاه انگلستان توماس مور را به خاطر تفکراتش گردن می‌زند، اما این ژانر کم‌کم در اروپا شکل می‌گیرد. فارغ از اشکالاتی که به آن وارد است، یک نقطه کانونی در این سنت فکری وجود دارد که در اروپا و بعد هم در آمریکا بسط می‌یابد و آن این است که انسان اروپایی در باب آینده‌اش می‌اندیشد و امکان و ظرفیت اندیشیدن در باب آن چیزی که امروز نیست ولی امکان خلقش فردا هست، شکل می‌گیرد.

این نشان‌دهنده جامعه‌ای پویا و زنده است که دائماً خودش را بازسازی و بازآفرینی می‌کند. تقریباً حدود 500 سال است که این روند را به صورت متواتر در این جوامع می‌بینید. اما همزمان وقتی به جامعه ایران برمی‌گردید، تفکر در باب آینده و ریخت و مورفولوژی و بنیان و هستی امر جمعی ما در آینده مغفول مانده است.

جایی هم که در این باره اندیشیده‌ایم یا به‌نوعی خواسته‌ایم بدیلی داشته باشیم، به مشکل خورده‌ایم؛ مثلاً گفتمان حکومت اسلامی به‌مثابه یک امکان در باب بازسازی آینده‌مان بوده، اما یکی از اشکالات عمده آن چیزی که محقق شده، این است که در این بیش از 40 سال، دیگری را کامل نفی کرده و امکان‌هایی را که دیگری‌ها ممکن است بتوانند در هستی اجتماعی ما بازآفرینی کنند، به تابو تبدیل کرده و امکان تفکر در باب تکثر و تنوع به‌مثابه یک تهدید بالقوه و بالفعل تلقی می‌شود.

اگر دانشجویی، استادی یا کسی که در حوزه آی‌تی کار می‌کند، شخصیت یا شاکله هویتی‌اش با چیزی که من شاکله هویتی تراز می‌دانم، همخوانی نداشته باشد، قدرت و ظرفیت این وجود ندارد که از ظرفیت دانش و مدیریتش بهره ببریم.

لینک کوتاه: https://karangweekly.ir/z6j9
نظر شما درباره موضوع

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.