کارنگ رسانه اقتصاد نوآوری است. در کارنگ ما تلاش داریم کسبوکارهای نوآور ایرانی، استارتاپها، شرکتهای دانشبنیان و دیگر کسبوکارها کوچک و بزرگی که در بخشهای مختلف اقتصاد نوآوری در حال ارائه محصول و خدمت هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از آینده صنعت، تولید، خدمات و دیگر بخشهای اقتصاد بگوییم. کارنگ رسانهای متعلق به بخش خصوصی ایران است.
وضع پاسداشت زبان فارسی یک جوری شده که من این روزها کمکم نگران سلامت مدیران فرهنگستان و استادان زبان مادری هم هستم.
موج سنگین چسباندن بیدلیل واژههای خارجی به پیکره این زبان آهسته و پیوسته همهچیز را خرد کرده و پیش میتازد؛ چنان که اگر خبر بستریشدن چند مدیر ارشد یا برخی استادان منتشر شود، جای شگفتی نیست؛ بگذریم از اینکه استادان راستین این رشته خودشان این روزها زیر فشار موجهای دیگری هستند و نمیشود از آنها درخواست یاری کرد، ولی ما پارسیزبانان خودمان که میتوانیم.
شاید هم نمیتوانیم و همینجوری در خیالات خام خودمان میپنداریم که میتوانیم یا باید بتوانیم دستکم هر کدام در کار و زندگی خودمان پارسی را پاس بداریم. برای همین است که من حتی به کامیار هم که در خیلی کارها از درستشدنش ناامید هستم، پیوسته یادآوری میکنم که در کاربرد واژهها شلختگی را کنار بگذارد، ولی فکر نمیکردم باید به محمد و مهدی و سمیرا هم همان یادآوری را بکنم.
امروز در جلسه گفتوگویی که با یک مشتری داشتیم، محمد میگفت، مهدی دنبال میکرد و سمیرا هم ادامه میداد. انگار که در یک بازی فوتبال هستند و یکی توپ میگیرد و به سمت آن یکی میفرستد و دیگری گل میزند. یکیشان میگفت پروداکت ما، دیگری از نیاز بیزینسها به این پروداکت میگفت و سمیرا هم درباره تبدیلشدن بیزینس مشتری به هاب دیتا و اوپریشن در این فیلد داد سخن داده بود.
کارشناسان مشتری هم برای اینکه جلوی این گروه خارجکی کم نیاورند، یکی پس از دیگری اصطلاح و واژه فنی و تخصصی ردیف میکردند و دوستان من هم فهمیده و نفهمیده سری تکان میدادند. آن دیدار هر جور بود، پایان گرفت و به دفتر برگشتیم و از همگیشان خواستم گپ کوتاهی بزنیم و پرسیدم یکی از شما بزرگواران میتواند این واژه هاب را برای من ترجمه کند، شاید بفهمم چرا هیچ جایگزین و برگردان درست و مناسبی در زبان مادری ندارد تا از رئیس فرهنگستان خواهش کنم برایش فکری بکند!
سمیرا که فهمیده بود پایان کار چگونه خواهد شد، بهانهای آورد و رفت تا زود برگردد و دیر هم شد و نیامد. من ماندم با مهدی و محمد. همهچیز برای یک گرد و خاک حسابی جور بود؛ چنان که ساعتی پس از آن شنیدم که گفته شده بود همانند یک پلنگ زخمی بالا و پایین اتاق را گز میکردم و خروش برمیآوردم.
مهدی بریدهبریده گزارههایی را میگفت؛ چنان که در کلاس درس پاسخگوی آموزگار شده و محمد هم حیرتزده نگاه میکرد. من پرسیدم: «خب حالا ما هاب چی هستیم؟ مشتری ما قرار است هاب چه چیزی شود؟» ناگهان محمد لب باز کرد و گفت: «هاب یک چیزیشدن یعنی که ما دلمان میخواهد چهارراه گردشگری باشیم، نشانهاش همین که سیمکارت بدون فیلتر برای گردشگران خارجی داریم؛ امیدواریم چهارراه تولید سختافزار باشیم، برای همین جلوی واردات برخی از انواع گوشی را میگیریم، در حالی که برخی را با برچسب داخلی میفروشیم و در داخل کشور نوکیا میسازیم تا با برچسب خارجی بفروشیم؛ میخواهیم چهارراه تولید خودرو باشیم، اما بزرگترین بازار خودروی چینی میشویم و پارکینگهای تولیدکنندگان داخلیمان هر روز بزرگتر میشود. به زبان امروزی ما این یعنی هاب، حالا شما با کمک فرهنگستان زبان و استادان تازهنفس ادبیات یک جایگزین مناسب برایش بگذار.»