کارنگ رسانه اقتصاد نوآوری است. در کارنگ ما تلاش داریم کسبوکارهای نوآور ایرانی، استارتاپها، شرکتهای دانشبنیان و دیگر کسبوکارها کوچک و بزرگی که در بخشهای مختلف اقتصاد نوآوری در حال ارائه محصول و خدمت هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از آینده صنعت، تولید، خدمات و دیگر بخشهای اقتصاد بگوییم. کارنگ رسانهای متعلق به بخش خصوصی ایران است.
روزهای سختی برای نیروی متخصص و کسبوکارهای بزرگ و کوچک اقتصاد دیجیتال است. از یک سو با محدودیتهای متعددی دستوپنجه نرم میکنند که اختلالات اینترنت به آنها تحمیل کرده، از دیگرسو از طرف مردم در مظان اتهامات مختلف هستند و از طرف دیگر نیز با وخیمتر شدن وضعیت اقتصادی، آنها هم بهعنوان عضوی از این جامعه در معرض آسیبهای گوناگون قرار دارند.
گویی کسبوکارها به حالت تعلیق درآمدهاند و در وضعیتی قرار گرفتهاند که راه پس و پیش ندارند. بهعلاوه با وجود مشکلات مادی و معنوی که در این دوره تحمل میکنند، دیر و دور نیست که نیروهای متخصص خود را نیز از دست بدهند و با یک بحران بزرگ دیگر مواجه شوند.
نیروهای متخصصی که شاید گذر از مرزها را ترجیح دهند و خود را از شر محدودیتهای گوناگون برهانند. سید جواد میری، جامعهشناس میگوید این تفکر خطرناک که «ایران جای زندگی نیست» روزبهروز طرفداران بیشتری پیدا میکند و علت اصلی ظهور این تفکر نیز به رسمیت شناختهنشدن تنوع و تکثر در جامعه است.
او معتقد است یافتن مهارت در انجام کاری تنها به تواناییهای فردی برنمیگردد، بلکه پیشینه و هویت تاریخی یک ملت و شبکهای که اجزای مختلف آن را ایجاد کردهاند، در دستیابی به آن مهارت نقشی کلیدی داشتهاند و با از بین بردن نیروهای متخصص و کسبوکارها در اصل ما شبکهای را که اینها ایجاد کرده بودند نیز از بین میبریم.
تا چند سال پیش وقتی صحبت از مهاجرت میشد، میگفتند ما مهاجرت معکوس هم داریم و ایرانیانی که در خارج از کشور هستند، گاهی برمیگردند. بهعلاوه تأکید میشد مهاجرت امری جهانی است و در همه کشورهای دنیا اتفاق میافتد و مختص ایران نیست. نیروهای متخصص بین کشورهای مختلف میچرخند و اتفاق عجیبی نیست که نگرانش باشیم. مهاجرت نیروی متخصص ایرانی چه تفاوتی با سایر کشورهای دنیا دارد که در ایران نگرانکننده میشود ولی در کشورهای دیگر دنیا نه؟
بله، مهاجرت پدیدهای جهانی و امری بدیهی است. مهاجرت صرفاً امری نیست که امروز برای بشریت اتفاق افتاده باشد، بلکه روندی تاریخی است و معمولاً تمدنها و فرهنگهای متفاوت همه با این پدیده بهنوعی عجین هستند. اینها بدیهیات است و بحثی بر سر آن نداریم، اما آیا مهاجرتی که در ایران اتفاق میافتاد با مهاجرت در کشوری مثل آلمان به هم شبیه هستند و هردو ذیل همان روند مهاجرت جهانی نیروهای متخصص قرار میگیرند؟
یک مثال ساده بر اساس تجربه زیسته خودم میزنم که قابل تعمیمدادن نیز هست. مثلاً ما در دانشگاههای ایران پدیدهای به نام مهاجرت داریم که از آن با عنوان brain drain یا فرار مغزها یاد میشود که اساتید یا دانشجویان برتر در حوزههای مختلف به اروپای غربی و آمریکا و بعد هم به کانادا یا استرالیا مهاجرت میکنند.
اما پرسشی که اینجا وجود دارد این است که آیا برعکس این مورد اتفاق میافتد؟ منظورم بازگشت دانشجویان و اساتید ایرانی که رفتهاند، نیست؛ آیا از سایر کشورهای دنیا برای کار، تحصیل یا آموزش به ایران مهاجرت میکنند؟ مثل اینکه از ترکیه، اروپا یا آمریکا اساتید یا نیروهای متخصصی برای کار یا تحصیل به ایران بیایند. مشاهدات من در این ۱۰ سالی که در ایران زندگی میکنم، میگوید ما اساساً زیرساختهای جذب نیرو را در این ۴۰ و چند سال از بین بردهایم.
این زیرساختها چه هستند؟
در حوزه تخصصی خودم میگویم؛ مثلاً در دانشگاه میخواهید استادی را دعوت کنید که به ایران بیاید. اولین مورد این است که ما باید نهادی برای روابط بینالملل در دانشگاه داشته باشیم که متصدی این کار باشد؛ مثلاً من در چین کار میکردم و میخواستم به روسیه بروم. در آن دانشگاه چیتا در سیبری بخش روابط بینالملل وجود داشت که ویزای من را گرفت، برایم خانهای اجاره و شرایط اقامتم را مهیا کرد.
به آنجا که رسیدم، خودشان حقوقم را میدادند و اقامتم را تمدید میکردند و کلاسها برگزار میشد. من هم در اتاقی مینشستم که اساتید روس حضور داشتند و عضو آن دپارتمان بودم و در جلساتشان حضور پیدا میکردم. فضا و زیرساخت طوری ایجاد شده بود که این اتفاق رخ میداد. در چین، انگلستان یا سوئد هم همینطور بود.
این زیرساختها در اصل همهچیز را ساماندهی میکردند و به پروتکلهای وزارت خارجه، آموزش عالی و دانشگاهی، حساب بانکی و همه مواردی به نظر ساده میآید، تسلط داشتند و فضا را برای چنین کاری مهیا میکردند. اما آیا امکان این هست که مثلاً در دانشگاههای ما چنین اتفاقاتی بیفتد؟
فقط بخشهای کوچکی این امکان را دارند و یک روند عمومی در دانشگاههای ایران نیست. حالا همین را به حوزههای مختلف اقتصادی و کسبوکاری و فناوری نیز تعمیم دهید. در اصل در همه حوزههای امر اجتماعی که جامعه ایران را بهمثابه بستری شکل میدهد، این امکانات موجود نیست.
وقتی وارد فرودگاه دوبی میشوید، اولین چیزی که توجهتان را جلب میکند، این است که از ۱۷۰ ملت در آنجا کار میکنند. یکی سیک هندی است و عمامه سیاه دارد، دیگری مسلمان است، آن یکی چینی است و یکی هم اروپایی. این نشان میدهد که در اینجا مدیریت بر اساس تخصص شکل گرفته و مبنای حضور این افراد علایق ایدئولوژیک نیست.
روند به این صورت است که در بازار دادوستد جهانی این فرد تخصصش را وسط گذاشته و فرودگاه دوبی هم با ارائه مبلغی بهعنوان درآمد، این تخصص را میخرد. ولی چنین نگاهی به جامعه و انسان امروز در مدیریت کشور تابو است و حتی نمیتوان آن را تصور کرد.
از من سنی گذشته و میگویم نمیخواهم مهاجرت کنم، ولی جوانی که در حال تحصیل و علمآموزی است، اینطور فکر نمیکند. او میخواهد در کلاسها و سمینارهای بینالمللی به صورت غیرحضوری شرکت کند و این امکان از او گرفته شده است
انگار یک حرف خارقالعاده میگویید، اما واقعیت این است که کشوری میتواند در دنیای امروز پیشرفت، توسعه و پول ملی ارزشمندی داشته باشد که بتواند نهادها و سازمانهایش را در چنین فضایی شکل دهد. اگر این کار را نکند و نخواهد وارد این روند تاریخی شود و در کرانه قرار بگیرد، جدا از اینکه صرفاً به فروشنده مواد خام تبدیل میشود، نیروهایی را هم که به هر دلیلی و به هرگونهای پرورش داده، از دست میدهد.
این نیروها وقتی فربه میشوند و به درجهای از تخصص میرسند، میخواهند در حوزه کاری خودشان بسط پیدا کنند و خلاقیتی به خرج دهند، اما با سد روبهرو میشوند یا میبینند درآمدشان با تخصصی که دارند، همخوانی ندارد. این افراد خیلی راحت در فضای بازار سرمایهداری جهانی جایی جذب میشود که بتوانند ارزش افزوده داشته باشند. این ارزش افزوده ممکن است حتی در مالزی یا ترکیه بیشتر از ایران باشد.
این موانع و سدها از چه جنسی هستند؟
بیایید نگاهی به مسیر یک حوزه در دوران معاصر داشته باشیم. استارتاپها در ایران در دورهای رشد کردند و به آنها بها داده شد. بعد زمانی میرسد که حاکمیت اینترنت را قطع میکند؛ اینترنتی که مبنای فعالیت این کسبوکارهاست. نه اینکه به علت اعتراضات این کار را کرده باشد، بلکه میخواهد به این سمت حرکت کند و تفکر مدیران این است که اینترنت و فضای باز و آزاد مخل مدیریتشان و مدیریت آنها مبتنی بر تضییق و فیلترینگ اخبار و فضای آزاد است.
طبیعی است که در چنین فضایی کسبوکارهای نوآور دیجیتال و استارتاپها ضربه میخورند و با سد روبهرو میشوند. حتی کلاسهای دانشگاهی و روند تحصیل هم مختل میشود. مثلاً ما یکسری کلاسها و سمینارها داشتیم که بینالمللی بودند. در حال حاضر دسترسی به همه اینها قطع شده است.
این هم مسئله موقتی نیست و قرار است در ادامه هم چنین باشد. از من سنی گذشته و میگویم نمیخواهم مهاجرت کنم، ولی جوانی که در حال تحصیل و علمآموزی است، اینطور فکر نمیکند. او میخواهد در کلاسها و سمینارهای بینالمللی به صورت غیرحضوری شرکت کند و این امکان از او گرفته شده است.
مهاجرت پدیدهای فرهنگی، تاریخی و جزئی از وجود انسانها یا میتوان گفت طبیعت ثانویه انسانهاست، اما چیزی که در ایران اتفاق میافتد، جنبه سیاستگذارانه بسیار جدی دارد. افراد احساس میکنند که به بنبست رسیدهاند. این را در مورد مردم ایران بسیار میبینید، بهخصوص در جوانان و میانسالان بسیار مشاهده میشود که میگویند اینجا جای زندگی نیست. این بسیار تفکر خطرناکی است. من در فیلیپین بودهام که شرایط زندگی در آن ۱۰۰ مرتبه حتی از امروز ایران دشوارتر بوده، اما در فکر فیلیپینیها این نبود که اینجا جای زندگی نیست. ولی این تفکر در ایران در حال رشد است.
ریشه این طرز فکر کجاست؟
نمیتوان گفت چنین تفکری فردی و موضوعی روانشناختی است، زیرا افراد مختلف در دهکهای اقتصادی گوناگون اینگونه میاندیشند. وقتی این تفکر در جامعه اپیدمی و پاندمی میشود، نشان میدهد که این نگاه ریشه در ساخت و هستی اجتماعی ما ایرانیان پیدا کرده است. چرا اینطور شده؟
بخشی را میتوان تاریخی در نظر گرفت و گفت از زمان مواجهه ایرانیان با اروپاییها و فرنگیان، تصوری از فرنگ در ذهن ایرانیان شکل گرفت که این روند از زمان فتحعلیشاه که ارسال دانشجو به خارج از کشور اتفاق افتاد تا به امروز به انحای گوناگون تکرار شده است.
اما بخش مهمتری که میگوید زندگی در ایران دیگر جایی ندارد، نیاز به تأمل جدی دارد که نشان میدهد برخی از مؤلفههای بنیادین زندگی معاصر در جامعه ما دچار اختلال شده یا فقدانش به شکلی جدی حس میشود. یکی از آن مؤلفهها تکثر و تنوع و پذیرش سبکهای زندگی متنوع است.
طبق قاعده ظروف مرتبطه ممکن است کسی درآمد بالایی هم داشته باشد، ولی به همین دلایل ایران را جایی مناسب زندگی نداند. از حدود قرن شانزدهم میلادی با کتاب «اوتوپیا»ی توماس مور آرامآرام ژانری در اروپا شکل میگیرد و افراد در مورد این مفهوم شروع به اندیشیدن میکنند؛ مفهوم اتوپیا به معنای جای مطلوب.
بماند که پادشاه انگلستان توماس مور را به خاطر تفکراتش گردن میزند، اما این ژانر کمکم در اروپا شکل میگیرد. فارغ از اشکالاتی که به آن وارد است، یک نقطه کانونی در این سنت فکری وجود دارد که در اروپا و بعد هم در آمریکا بسط مییابد و آن این است که انسان اروپایی در باب آیندهاش میاندیشد و امکان و ظرفیت اندیشیدن در باب آن چیزی که امروز نیست ولی امکان خلقش فردا هست، شکل میگیرد.
افراد احساس میکنند که به بنبست رسیدهاند. این را در مورد مردم ایران بسیار میبینید، بهخصوص در جوانان و میانسالان بسیار مشاهده میشود که میگویند اینجا جای زندگی نیست. این بسیار تفکر خطرناکی است. من در فیلیپین بودهام که شرایط زندگی در آن ۱۰۰ مرتبه حتی از امروز ایران دشوارتر بوده، اما در فکر فیلیپینیها این نبود که اینجا جای زندگی نیست. ولی این تفکر در ایران در حال رشد است.
این نشاندهنده جامعهای پویا و زنده است که دائماً خودش را بازسازی و بازآفرینی میکند. تقریباً حدود ۵۰۰ سال است که این روند را به صورت متواتر در این جوامع میبینید. اما همزمان وقتی به جامعه ایران برمیگردید، تفکر در باب آینده و ریخت و مورفولوژی و بنیان و هستی امر جمعی ما در آینده مغفول مانده است.
جایی هم که در این باره اندیشیدهایم یا بهنوعی خواستهایم بدیلی داشته باشیم، به مشکل خوردهایم؛ مثلاً گفتمان حکومت اسلامی بهمثابه یک امکان در باب بازسازی آیندهمان بوده، اما یکی از اشکالات عمده آن چیزی که محقق شده، این است که در این بیش از ۴۰ سال، دیگری را کامل نفی کرده و امکانهایی را که دیگریها ممکن است بتوانند در هستی اجتماعی ما بازآفرینی کنند، به تابو تبدیل کرده و امکان تفکر در باب تکثر و تنوع بهمثابه یک تهدید بالقوه و بالفعل تلقی میشود. اگر دانشجویی، استادی یا کسی که در حوزه آیتی کار میکند، شخصیت یا شاکله هویتیاش با چیزی که من شاکله هویتی تراز میدانم، همخوانی نداشته باشد، قدرت و ظرفیت این وجود ندارد که از ظرفیت دانش و مدیریتش بهره ببریم.
مدیریت هنر بهرهگیری از منابع و ظرفیتهای جامعه به صورت احسن است، نه اینکه اگر قرار است فردی را استخدام کنم باید ۱۰۰ درصد شبیه به من باشد و اگر شکل من نبود، باید حذف شود. اگر با این روند بخواهیم پیش برویم، آن هم در این دنیای بسیار حسابگر که بر اساس بنیانهای راسیونالیسم شکل گرفته، بازنده خواهیم بود.
در حال حاضر دولتها کوچکترین منابع خود که هیچ، منابع حریفان و دشمنان خود را نیز احصا کردهاند و به این فکر میکنند که چطور نقطه قوت دیگران را به نقطه ضعف تبدیل کرده و بعد از آن برای ارتقای خود استفاده کنند.
ولی حاکمیت ما ۴۵ سال گفته آمریکا شیطان بزرگ و دشمن اصلی ماست و نمیتواند به این سؤال پاسخ دهد که چطور بیشتر کسانی که طی این مدت مهاجرت کردهاند، به سمت آمریکا رفتهاند، ولی از آن طرف آمریکاییها به ایران نیامدهاند. این نشان میدهد که جایی از منطق ما اشکال دارد. حتی اگر میخواهیم با حریف هم بجنگیم، باید نقاط قوتش را بشناسیم تا او نقاط قوت ما را به نقاط ضعف تبدیل نکند و بعد هم از آن علیه ما استفاده نکند.
همانطور که توضیح دادید، پایبندی به تفکر ایدئولوژیک در برخی مواقع جایگزین تخصص شده است. یکی از بخشهایی که از این مدل فکری دور بوده، حوزه اقتصاد دیجیتال بوده است. اما با اتفاقاتی که طی ماههای اخیر رخ داده، از یک طرف مردم انگشت اتهام را به سوی کسبوکارهای این حوزه گرفتهاند و از طرفی دیگر به نظر میرسد حاکمیت نیز انتقاداتی را متوجه این کسبوکارها میداند. همین باعث میشود نیروی انسانی این شرکتها احساس شرمندگی کنند و ممکن است حتی به صف مهاجران بپیوندند. این اتفاق را چطور ارزیابی میکنید؟
واقعیت این است که شرکتهای بزرگ دنیا معمولاً در بسیاری از پروژههای بسیار مرگبار هم شرکت کردهاند؛ مثلاً در جنگ ایران و عراق اسکانیای سوئد فروش تسلیحات به هر دو کشور را قدغن اعلام کرد، اما قطعات یا بخشهایی از اسکانیا را به عراق داد تا بتوانند رویش کاتیوشا سوار کنند؛ یا مثلاً فرانسویها در دهههای بعد از جنگ جهانی دوم در برخی جزایر مستعمره خود بمب اتم استفاده میکردند.
درست است کار ارتش بوده، ولی قطعات و بخشهای مختلف را شرکتهای مختلف ساختهاند. بعضاً جنبشهایی موسوم به Green Movement یا جنبشهای سبز روی یک شرکت تمرکز میکنند و اعتراض دارند که شما محیط زیست را نابود میکنید. این اتفاقات در تمام جهان میافتد، ولی شیوه مدیریت آن بحران مهم است.
ما الان وسط یک جنگ تمامعیار با ابعاد و مؤلفههای گوناگون هستیم. آیا ابزار حاکمیت در این جنگ، صداوسیمای بسیار ضعیف آن است که مدیرانش هیچ تصوری از معرکهای که در آن قرار گرفتهاند، ندارد؟ وقتی آن کسی که دیدبان است، نمیتواند درست دیدبانی کند، مشکلات روی جامعه و بعد تکتک افراد، شرکتها، برندها و… سرریز میشود.
اینطور نیست که میدان خود را مدیریت نکنید و دیگران شما را رها کنند. آنها برایتان برنامه میریزند تا در حوزههای مختلف آچمز شوید و نیروهای زبده را به سمت مهاجرت هل دهید و با عملکرد خود به آنها بگویید: «برو چون سقف اینجا خیلی کوتاه است.»
در دهه ۶۰ کوتاهکردن سقف را اینطور کوتاه کرده بودند که باید با انگشتر و تسبیح و یقه بسته و نوع خاصی از کلام وارد جایی میشدی. الان فضا فرق کرده و آن سقف پایینتر هم آمده و روزبهروز این کاهش ارتفاع سقف بیشتر میشود. در چنین شرایطی نمیتوانید به نیروی متخصصی که روح و ذهنش به جهان جدیدی باز شده، دستور بدهید به عقب برگردد و فضا را به یکباره قفل کنید.
عرفا میگویند گر حفظ مراتب نکنی، زندیقی. هر مرتبتی از هستی اجتماعی ساحتی دارد و یکسری مؤلفهها و ملزومات. برای مدیریت افکار در چنین وضعیت خطیری به کسانی نیاز دارید که متوجه باشند میدان تصادمات جهانی چیست. در جهان اتفاقات بسیار بنیادینی رخ داده که درباره آنها اندیشیده نمیشود.
وقتی آن کسی که دیدبان است، نمیتواند درست دیدبانی کند، مشکلات روی جامعه و بعد تکتک افراد، شرکتها، برندها و… سرریز میشود. اینطور نیست که میدان خود را مدیریت نکنید و دیگران شما را رها کنند. آنها برایتان برنامه میریزند تا در حوزههای مختلف آچمز شوید و نیروهای زبده را به سمت مهاجرت هل دهید
بزرگترین دستاورد اروپا و غرب، مفهوم و سازهای به نام نرمالیته است که در ۵۰۰ سال اخیر تمام ذهن و زبان انسان اروپایی را گرفته و به جهان هم بسط پیدا کرده است. مثلاً علم نرمال چیست؟ حکومتداری نرمال؟ جامعه نرمال؟ لباسپوشیدن نرمال؟
جوری ذهن و زبان ما با این مفهوم نرمالیته اروپایی عجین شده که غیر از این را غیرنرمال میدانیم و این به نظرم بزرگترین دستاوردی بود که با آمدن پاندمی کرونا تکانهایی خورد. حالا پسانرمالیته در حال شکلگیری است که خود را در اقتصاد و فناوری هم نشان میدهد.
هرکدام از انقلابهای فناورانه امواجی را در جهان ایجاد میکند و طبق قاعده ظروف مرتبطه جامعه، آموزشوپرورش، اقتصاد و… را تغییر میدهد. اینهمه زیرساخت داریم، بعد به جای اینکه آن زیرساختها بسط و گسترش پیدا کند، اینترنت قطع میشود. این نشان میدهد در این موارد بهدرستی فکر نشده است.
این مفهوم پسانرمالیته و جهانی که پدیدار میشود، نیازمند سیاستمداران و اندیشمندانی است که واقعیت را بر اساس موانع ذهنی خود تحدید نکنند، بلکه ذهن را به سمت واقعیت ببرند و آن را بسط دهند. امر واقعی یعنی چه؟ برونو لاتور، جامعهشناس و فیلسوف فرانسوی میگوید امر واقعی همان چیزی است که دانشمندان و جامعه علمی در هر حوزهای آن را میسازد.
بیتفاوتی به امر واقعی خود را در ارزش پول ملی، اقتصاد و روابط بینالملل نشان میدهد و بابت این بیتوجهی بهشدت جریمه میشوید. اگر بر این روش اصرار داشته باشیم و تن به تغییرات و اصلاحات بنیادین ندهیم، اقتصادمان از بین میرود و طبیعتاً نیروی کارمان هم سرمایهای برای دیگران خواهد شد.
اگر روند مهاجرت به همین شکل ادامه یابد، تأثیر آن را در جامعه به چه شکل خواهیم دید؟
سادهترین و ابتداییترینش این است که کیفیت زندگی تنزل پیدا میکند، زیرا توانایی آن کارشناس و نیروی کار صرفاً یک امر فردی نیست و آن مهارت را در خلأ پیدا نکرده است. او مهارت را در بستر جامعه پیدا کرده و در شبکه جامعه آن را در معرض دادوستد قرار داده است.
هرچه این نیروی زبده در هر حوزهای در معرض مهاجرت و فرسودگی قرار بگیرد، کیفیت شبکههای زیستی ما دائماً تقلیل مییابد و کیفیت مهارت کاهش پیدا میکند. در نتیجه هزینهها هم افزایش مییابد، زیرا فرد ماهر کار را در زمان کمتر و با هزینه کمتر انجام میدهد.
کارل مارکس میگوید سرمایه از آسمان به دست افراد نمیرسد، بلکه در شبکه و مناسبات تولیدی پیدا میشود. این شبکه و مناسبات تولیدی هم یکشبه ایجاد نشدهاند و ما این را به ارث بردهایم. از کجا؟ از تاریخ. تحولات تاریخی ایران را به اینجا رسانده و در این تحولات تاریخی سرمایهها و منابع مادی و فناورانه، فهم، حافظه و… به ما ارث رسیده است و صرفاً امری روانشناختی و فردی نیست.
پشت هر نیروی کار ماهری تحولات اجتماعی و تاریخی وجود داشته است. برای همین است که میبینیم ایرانیان رفوگران یا صافکارهای خوبی هستند، در حالی که در جایی مانند سوئد یا کانادا اصلاً نمیدانند صافکاری چیست. درست است که تیزهوشی فردی و عنصر خلاقیت مهم هستند، اما باید شبکهای باشد که این ویژگیها در آن پرورش پیدا کند.
مثلاً اگر کشتی در ایران این عقبه تاریخی را نداشت و این سنتهای تاریخی نبودند، کسی میتوانست به شکل فردی کشتیگیر خوبی شود؟ حتی اگر میشد، با چه کسی و کجا میخواست تمرین کند؟ چرا فوتبال مثل کشتی نیست؟ چون سنتش را نداشتهایم، ولی در کشتی انباشت تجربیات تاریخی را داریم. در مورد استارتاپها و کسبوکارهای نوآور نیز همینطور است. شبکهها در حال شکلگیری هستند. اما آنها وارد حوزهای میشوند، چند سال کار میکنند و انباشت تجربهای به دست میآید که با یک ضربه نابود میشود.
نظر یک جامعهشناس، خبرنگار یا مهندس در کامیونیتی خودش همان امر واقعی است. بیتفاوتی به امر واقعی خود را در ارزش پول ملی، اقتصاد و روابط بینالملل نشان میدهد و بابت این بیتوجهی بهشدت جریمه میشوید. اگر بر این روش اصرار داشته باشیم و تن به تغییرات و اصلاحات بنیادین ندهیم، اقتصادمان از بین میرود و طبیعتاً نیروی کارمان هم سرمایهای برای دیگران خواهد شد.
در اصل اجازه نمیدهیم سیر تاریخی درست آن طی شود.
بله، متوقف میشود و اجازه نمیدهیم این شبکهسازی جامعه را ارتقا دهد و پولسازی و سرمایهسازی کند. در حالی که این کسبوکارها در هر حوزهای میتوانند پنجرهای به سوی امکانهای نوین باز کنند.
یعنی افراد مستعد و کسبوکارها صرفاً ارزششان به خدماتی که میدهند نیست، بلکه شبکهای که ایجاد میکنند مهم است، زیرا آن شبکه است که میتواند کسبوکارها و استارتاپهای جدید بسازد.
دقیقاً. شاید منِ نوعی فقط جنبههای فردی را در نظر بگیرم و به درآمد و ارتقای شغلی فکر کنم، ولی به قول جان استوارت میل، ناخودآگاه در مجموعهای قرار گرفتهام که آن را ارتقا میدهم و آن مجموعه هم من را ارتقا میدهد. در صورتی که افراد مهاجرت کنند و کسبوکارها از بین بروند، آن شبکه از بین میرود و رقبا فربهتر میشوند.
البته نمیتوان مردم را مقصر دانست. در حال حاضر جامعه ما ملتهب و تبدار است و به نظر من اگر قرار است کسی را سرزنش کنید، باید این سرزنش متوجه مدیران جامعه باشد که هنر مدیریت بحران ندارند و نمیتوانند فارغ از نگاههای امنیتی، رخدادهای جامعه را تجزیه و تحلیل کنند و وارد دادوستد با جامعه شوند.
وقتی صرفاً ولایت امر سیاسی نقطه اتکا باشد، نمیتوانید جامعه و تحولات بنیادینش را درک کرده و با هویت دیگرگونهاش ارتباط برقرار کنید. در این صورت جایی هم که به سراغ نگاه علمی میروید، از منظر پاتولوژیکال و آسیبشناسانه آن را بررسی میکنید. چون فکر میکنید شما نرمال هستید و سایرین نه. در حالی که در همین جامعهای که شما مدیریتش را بر عهده داشتید، نرمهای متنوعی شکل گرفته است. حاکمیت نمیتواند در مصدر عتاب و پرسش از جامعه قرار بگیرد، بلکه اوست که باید پاسخگو باشد.
باید در باب هنر حکمرانی در قرن بیستویکم، با توجه به سلایق گوناگونی که در جامعه ایران وجود دارد و تاریخ و هویت ایرانی و اقتضائات جامعه ایران که انقلاب بزرگی را پشت سر گذاشته و سوژهوارگی را در جامعه ایجاد کرده و حالا این سوژهوارگی دارد خودش را نشان میدهد، اندیشید و به تناسب آن ملزومات و مفروضات سیاستورزی را تغییر داد و همگام با اراده ملی شد تا بتوان سرمایههای جامعه را حفظ کرد و بعد آنها را ارتقا داد.