کارنگ رسانه اقتصاد نوآوری است. در کارنگ ما تلاش داریم کسبوکارهای نوآور ایرانی، استارتاپها، شرکتهای دانشبنیان و دیگر کسبوکارها کوچک و بزرگی که در بخشهای مختلف اقتصاد نوآوری در حال ارائه محصول و خدمت هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از آینده صنعت، تولید، خدمات و دیگر بخشهای اقتصاد بگوییم. کارنگ رسانهای متعلق به بخش خصوصی ایران است.
حوزه اقتصاد دیجیتال طی سالهای اخیر با وجود رکودی که در سایر بخشها وجود داشته، رشد کرده است. این کسبوکارها نهتنها خود رشد کردهاند، بلکه به سبب نیازهایی که داشتهاند، زمینه را برای رشد اینترنت در ایران نیز فراهم کردهاند.
اما حالا هم از سوی حاکمیت و هم از طرف مردم در مظان اتهام قرار دارند و بیم آن میرود که یا در اثر فشارهای اقتصادی و اختلالات اینترنت نابود شوند یا همان بلایی بر سرشان بیاید که بر سر کارخانههای صنعتی در اواخر دهه ۵۰ آمد. بهراستی کسبوکارهایی که مصادره شدند، چه سرنوشتی داشتند؟
آیا میتوان از سرگذشت آنها درسی برای امروزمان استخراج کرد؟ علیاصغر سعیدی، جامعهشناس که مطالعات بسیاری روی زندگی و کار صنعتگران پیش از انقلاب انجام داده و در این زمینه کتابهای متعددی دارد، میگوید یکی از علل اصلی ضعیف و کوچکماندن بخش خصوصی در سالهای پس از انقلاب، همان مصادرههایی است که اتفاق افتاد.
او معتقد است سرمایه حافظه تاریخی دارد و اگر بار دیگر کسبوکارهای بخش خصوصی توسط حاکمیت یا افکار عمومی اینچنین نابود شوند، زمان زیادی طول میکشد تا بتوان سرمایهداران را به سرمایهگذاری در کسبوکارها راضی کرد.
این روزها کسبوکارهای بخش خصوصی، بهویژه آنها که در اقتصاد دیجیتال فعالیت دارند، هم از سوی حاکمیت و هم از طرف مردم تحت فشار قرار گرفتهاند و در شرایط بحرانی قرار دارند. آخرین بحران بزرگی که برای کارآفرینان ایرانی پیش آمد، به بعد از سال ۵۷ برمیگردد که کارخانههای این کارآفرینان بهعنوان عاملان رژیم سابق مصادره شد. این افراد چه ویژگیهایی داشتند و چه اتفاقاتی در اثر این تغییرات پیش آمد؟
اکثر افرادی که اموالشان در آن دوره مصادره شد، از صنعتگران مدرن بودند. پیش از بررسی سرنوشت آنها، باید در ابتدا ببینیم که اینها چگونه رشد کردند. اگر به تاریخ معاصر بنگرید، درمییابید که رشد این گروه از نیمههای دهه ۳۰ آغاز شد که شروع به احداث کارخانههای مختلف کردند. این کارخانهها بیشتر در حوزه صنایع بادوام بودند.
البته چند کارخانه پیش از آن هم احداث شده بود، ولی گروه صنعتگران مدرن از نیمههای دهه ۳۰ وارد بازار شدند. به همین موازات نگرش روشنفکران نیز نسبت به این افراد تغییر کرد. اگرچه عمدتاً این افراد از بازار بودند (به غیر از صنعتگرانی که مهندس بودند و خاستگاه بازاری نداشتند، مثل خانواده ارجمند که شرکت ارج را بنیان نهادند یا مهندس رهنما که شرکت پلار را ایجاد کرد) مثل برخوردار، لاجوردیها و… . تا پیش از این، نظر روشنفکران چپ بهویژه چریکهای فدایی، مثل بیژن جزنی به بازاریها مثبت بود و آنها را در رده بورژوازی ملی قرار میدادند که با دکتر مصدق ارتباط داشتند و در شرایطی که لازم بود، بازار را تعطیل میکردند.
ولی از نیمه دهه ۳۰ به بعد تحلیل روشنفکران از این افراد تغییر کرد و این صنعتگران را وابستگان به غرب میدانستند که پای امپریالیستها را به میان کشیدهاند و جامعه را مصرفزده کردهاند. چنانچه کتابهای جلال آلاحمد چون «ارزیابی شتابزده» و «غربزدگی» را بخوانید، بخشی از این نظرات را خواهید دید.
در دهه ۴۰ صنعتگران در حال رشد روزافزون بودند. دوره طلایی اقتصاد ما همان دوران صنعتیشدن بود، بهویژه پس از اصلاحات ارزی که عالیخانی وزیر اقتصاد شد، صنایع بسیار رشد کردند؛ هم صنایع دولتی مثل سازمان گسترش، شرکت مس سرچشمه، کارخانههای تراکتورسازی و ماشینسازی و آلومینیومسازی، هم صنایع خصوصی. بعد هم در دهه ۵۰ شاهد انفجار درآمدهای نفتی بودیم و طبعاً صنایع رشد چشمگیرتری داشتند.
سالها پیش از انقلاب ۵۷، اختلافاتی هم میان بازاریها و صاحبان صنایع به وجود آمده بود. در اوایل دهه ۴۰ اتاق صنایع و معادن تشکیل شد، زیرا این بخش میخواست از منافع خود دفاع کند. اتاق صنایع در ابتدا در کنار اتاق بازرگانی بود، ولی در سال ۱۳۴۸ اتفاقاتی افتاد که دولت این دو اتاق را در هم ادغام کرد.
تیرماه ۵۸ هم صنایع ملی و مصادره شدند. در واقع بیشتر از اینکه واقعاً مردم از این افراد بدشان بیاید، ایدههای روشنفکران بود که در جامعه منتشر میشد. البته برخی اعتقاد دارند که ایران به شکل تاریخی رویکرد ضد سرمایه داشته و باید این مسئله را از نگاه تاریخی دید که به نظر من تا حدی درست است.
بعد از ادغام بازاریها دست پایین را داشتند و دیگر هم در اتاق به شکل جدی حضور نیافتند. از طرفی بخشی از این بازاریها که واردکننده بودند، از صنعت ضربه خوردند، زیرا کارخانههای صنعتی در ابتدا با ایجاد انحصار و جلوگیری از واردات پا گرفتند و به وجود آمدند.
در این میان صادرکنندگان افراد روشنتری بودند و بعضاً وارد صنعت هم شدند. البته حرفهایی زده میشود که دولت به این واردکنندگان اجازه نداد وارد صنعت شوند و آنها که وارد شدند، وابسته بودند، ولی این تحلیلها خام و آبکی هستند. تحلیل درست این است اینها از قشر بازاری فرهیختهتر و جهاندیدهتر بودند، در نتیجه مورد حمایت واقع شدند که البته آن حمایت هم دائمی نبود.
خلاصه صنعتگران دست بالا را در اتاق گرفتند که باعث شد هم بازاریها علیه اینها متحد شوند و هم روشنفکران. این اتفاقات در آستانه انقلاب رخ داد. وقتی انقلاب شد، فعالان صنعتی تا تیرماه ۵۸ تحت فشار بودند. با وجود اینکه امام خمینی مخالف مصادره بود، فشار نیروهای چپ باعث شد که او هم از آنها حمایت کند. تیرماه ۵۸ هم صنایع ملی و مصادره شدند.
در واقع بیشتر از اینکه واقعاً مردم از این افراد بدشان بیاید، ایدههای روشنفکران بود که در جامعه منتشر میشد. البته برخی اعتقاد دارند که ایران به شکل تاریخی رویکرد ضد سرمایه داشته و باید این مسئله را از نگاه تاریخی دید که به نظر من تا حدی درست است.
در دوره رضاشاه و بعد از آن که صنعت و طبقه کارگر به وجود آمد، زمینه برای ایدههای چپ فراهم شد، زیرا ایده چپ به دنبال عدالت است و نیروی اصلیاش هم کارگران هستند. اینها در دوران رضاشاه قدرت مانور نداشتند، ولی بعد جنبشهای کارگری شکل گرفتند که اتفاقاً مانع از رشد سرمایه و سرمایهگذاری بودند.
اما بعد از کودتای سال ۳۲، وضعیت تغییر کرد و صنایع رشد کردند. کارگران هم سندیکای خود را داشتند. اما همیشه ترس از نیروی چپ هم در دولت وجود داشت و هم در سرمایهداران و سعی میکردند آن را کنترل کنند. در نهایت نفرتی که از سرمایهداران داشتند، باعث مصادرهها در سال ۵۸ شد.
روند حضور بخش خصوصی در سالهای پس از انقلاب را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا بخش خصوصی توانست به روزهای اوج خود بازگردد؟
بعد از انقلاب بخش خصوصی بسیار ضعیف رشد کرد تا به دوران استارتاپها رسیدیم. استارتاپها توانستند رشد خوبی را تجربه کنند، اما تا شرکتهای دولتی، شبهدولتی و خصولتی راهی طولانی دارند. قدرت اقتصادی در دست بنیادها و نهادهای مختلف است.
پس از انقلاب هدف اجرای عدالت و رسیدگی به محرومان و مستضعفان وجود داشت. متعاقب آن، بنیادهایی مانند بنیاد مستضعفان تشکیل شدند. سپس آنها که برای اجراییسازی برنامههای خود به سرمایه نیاز داشتند، به امام نامه مینوشتند. ایشان هم به آقای موسوی ارجاع میدادند و او نیز کارخانههای مصادرهای را بین این بنیادها تقسیم میکرد.
بنیاد مستضعفان بخشی به نام هژبر داشت که تمام شرکتهای هژبر یزدانی را در یک بخش آورده بود. این بنیادها برای حمایتهای اجتماعیشان به سرمایهگذاری نیاز داشتند. ستاد اجرایی فرمان امام هم زمینها و خانههایی را که مصادره میشد، تحت اختیار خود داشت.
کمکم ساختاری اقتصادی به وجود آمد که در آن به شستا هم از این کارخانههای مصادرهای میدادند، زیرا دولت نمیتوانست سهم سه درصدیاش را به شستا بپردازد. برای همین است که امروز میبینیم ۳۰ درصد بازار بورس در اختیار شستاست، ولی نمیتواند آن را کنترل کند.
اما استارتاپها توانستند در همین فضای اقتصادی کار خود را آغاز کنند. استارتاپهایی که با استقبال مخاطبان مواجه شدند، چرا امروز در مظان اتهام هستند؟
بله، وقتی فناوریهای جدید وارد عرصه جهانی شدند، شرکتهای بزرگ قابلیت همگامشدن با این فناوریها را نداشتند و شرکتهای کوچک به وجود آمدند. زیرا کار در این حوزه به نیروی جوان و چابکی نیاز داشت که این کارخانههای بزرگ فاقد این دو ویژگی بودند.
طبیعتاً برخی از این شرکتهای فناور برای پیشبرد کارهایشان لازم بود با حاکمیت در ارتباط باشند. به نظرم کار در ایران با جایی که ساختار حقوقی نهادینهشده دارد، فرق میکند. مثلاً آغاز کار اوبردر آمریکا با مدل شکلگیری اسنپ و تپسی در ایران متفاوت است.
اینها باید برای کارشان نهادها و ذینفعان مختلف مانند تاکسیرانی و اتحادیه آژانسها را راضی میکردند. این روابط و اتفاقات شفاف هم نیست، ولی آنچه مسلم است این است که بزرگشدن این شرکتها هم از نوع تفکرشان و ورودشان به دنیای فناوری نشئت میگیرد و هم ناشی از ارتباطاتی است که توانستهاند برقرار کنند.
اینکه کموبیش شنیده میشود بعضی از اینها به نحوی وابستگی دارند (در نظر داشته باشید که برخی هم کاملاً روی پای خود ایستادهاند و هیچگونه وابستگی ندارند)، میتوان گفت اجتنابناپذیر و بالاجبار است.
بعد از انقلاب بخش خصوصی بسیار ضعیف رشد کرد تا به دوران استارتاپها رسیدیم. استارتاپها توانستند رشد خوبی را تجربه کنند، اما تا شرکتهای دولتی، شبهدولتی و خصولتی راهی طولانی دارند. قدرت اقتصادی در دست بنیادها و نهادهای مختلف است.
به نظرم آن رویکرد تاریخی مخالفت و نفرت از سرمایه و سرمایهدار هنوز هم در جامعه ما باقی مانده و در بزنگاههای تاریخی مثل امروز خودش را نشان میدهد و توقعات مختلفی را به وجود میآورد. البته در مواردی نیز ممکن است رقبایشان شایعاتی را علیه آنها منتشر کرده باشند. این کار سابقه تاریخی هم دارد.
در گذشته بعضی از شرکتها اطلاعات غلطی میدادند و شایعهسازی میکردند مثل دشمنی روغن قو و روغن شاهپسند. اینها در دهه ۳۰ در تبلیغاتشان هم با یکدیگر دعوا داشتند. در این شرایط، شرکتهای کوچکی که مردم روزانه با آنها در ارتباط هستند، اتفاقاً بیشتر به چشم میآیند؛ مثلاً مردم توجه چندانی نمیکنند که شرکت فولاد مبارکه یا ذوب آهن یا گلگهر و چادرملو که بیشترین درآمدهای کشور را دارند، چه کارهایی میکنند که به نظرم اگر قرار باشد مردم و روشنفکران تحلیلی از کسبوکارها ارائه دهند، باید نگاهشان به این ساختارها باشد؛ ولی یقه کسبوکارهای کوچک را میگیرند.
امروزه حتی اتاق بازرگانی که نماینده بخش خصوصی است، کوچک به حساب میآید. تا بخش خصوصی بزرگ نباشد، نمیتواند روی سیستمهای دولتی تأثیر بگذارد. حتی در مجلس در تلاشاند قانون اتاقهای بازرگانی را تغییر دهند و تعداد نمایندههای دولتی را بیشتر کنند تا نظارت بیشتری در این زمینه اتفاق بیفتد.
همین بخش خصوصی را با بخش خصوصی قبل از انقلاب مقایسه کنید؛ حداقل در آن دوره افرادی داشتیم که با وجود وابستگی، وارد مجلس میشدند و نمایندگی بخش خصوصی را میکردند و مورد احترام بودند. بسیاری از قوانینی که در حال حاضر وجود دارد مثل قانون سرقفلی، ناشی از همان دورهای است که فرد قدرتمندی مانند عبدالحسین نیکپور رئیس اتاق بازرگانی بود و وزرا به اتاق پاسخگو بودند. این چیزی است که در اتاق بازرگانی بعد از انقلاب نمیبینیم که نشاندهنده کوچک و ضعیفبودن اتاق است. قویشدن این بخش با قدرت پیدا کردن و بزرگشدن بخش خصوصی اتفاق میافتد.
تا وقتی بخش خصوصی کوچک است، قدرتی ندارد و باید با نمایندگان مجلس و سایر بخشهای حاکمیت در ارتباط باشد تا بتواند کارش را به پیش ببرد. به نظر من بخش خصوصی در ایران با ساختاری که شکل گرفته، توان رشد ندارد، مگر اینکه استارتاپها بتوانند تغییراتی را ایجاد کنند و رشدی داشته باشند که اینها هم محدود هستند. چنانچه بنیادهای بزرگ وارد این عرصه شوند، این استارتاپهای کوچک بلافاصله از بین خواهند رفت. بالاخره استارتاپها به سرمایه احتیاج دارند و این سرمایه در غرب توسط سرمایهگذاران خطرپذیر تأمین میشود.
آیا میتوان گفت کنشگران اقتصادی در دوره پیش از انقلاب، موتور محرک توسعه بودهاند؟ با توجه به اینکه اقتصاد دیجیتال تنها بخشی بوده که طی سالهای اخیر رشد نسبتاً خوبی را تجربه کرده، میتوان این دو گروه را مشابه هم دانست؟
تئوریها یا رهیافتهای توسعه در دورههای مختلف تغییر کرده است. در دورهای که صنعتگران رشد کردند، تقریباً میتوان گفت هدایت توسعه اقتصادی دست دولت بود. در همه کشورها هم چنین بود. بعد از جنگ دوم جهانی نقش دولت در تمام کشورهای غربی اساسی بوده است.
در کشور در حال توسعه، قطعاً دولت هدایت اقتصاد را انجام میداده است. منظورم این نیست که بخش خصوصی بیعرضه بوده، بلکه هدایتگری را دولت بر عهده داشته است. در توان و صلاحیت آن صنعتگران همین بس که دولت به شرکتهای مختلفی وام داد و از آنها حمایت کرد، ولی برخی توانستند رشد کنند و سایرین از بین رفتند.
این افراد فرهیخته و جهاندیده بودند و میتوانستند کارخانههایشان را اداره کنند، ولی بدون وام و کمکهای دولتی نمیتوانستند کارشان را راه بیندازند و گسترش دهند. آقای تهرانچی که بنیانگذار ویتانا بود، از کارهای مختلفش برای من تعریف کرده که نشان میداد این فرد چقدر مبدع و مبتکر بوده است، ولی همین فرد به من گفت تا بانک توسعه صنعتی ۳۰ میلیون تومان وام به من نداد، نتوانستم کارخانهام را راه بیندازم.
مثال دیگر مهندس رهنما بود که کارخانه پلار را بنیان گذاشت و بسیار مبتکر و حتی مخترع بود؛ ولی نتوانست مثل کارخانه ارج رشد کند، زیرا آن حمایتها را دریافت نکرد. پس همه این صنعتگران به هدایت و حمایت دولت نیاز داشتند. در صنایع سنگین نیز دولت باید وارد میشد. مثلاً کارخانه ذوب آهن در سال ۴۶ با سرمایهگذاری دولتی افتتاح شد. تا قبل از آن باید ورقههای آهن را از خارج وارد میکردیم و نوعی وابستگی به مواد اولیه داشتیم.
اقتصاد دیجیتال در جهان بهتدریج از دهه ۱۹۹۰ رشد کرد. بعد از انقلاب فناوری و در دوره جهانیشدن، کشورهای غربی که مهد فناوری بودند، بهتر میتوانستند از فناوری استفاده کنند و رقابت کمتری هم با آنها میشد. در نتیجه به سمت اقتصاد معرفتی یا knowledge economy رفتند و اقتصاد کارخانهای را به کشورهایی سپردند که بهواسطه امکانات بهتر و کارگر ارزانتر میتوانستند در این بخش رشد کنند. در نتیجه اقتصاد کارخانهای در آسیای جنوب شرقی رشد کرد. کمی بعد کشورهای دیگر هم به سمت اقتصاد دیجیتال حرکت کردند.
به نظر بسیاری، ما با نیروی جوانی که داریم باید ترکیبی از رهیافتهای توسعه را داشته باشیم. لازم است به سمت استارتاپها برویم، زیرا این بخش نیروی جوان تحصیلکرده را به خدمت میگیرد. البته باید با ضابطه حرکت کنیم تا به اهدافمان برسیم.
این بخش مشترکاتی با همان بخش خصوصی تولید کارخانهای و فیزیکی هم دارد و آن اینکه به لحاظ قوانین باید مورد حمایت قرار گیرد و اولین اصل هم همان احترام به مالکیت خصوصی باشد. در غیر اینصورت هر لحظه ممکن است از بین برود. در کنار این نیروی جوان و تحصیلکرده، ما مزیت نسبی نفت و پتروشیمی را هم داریم که نباید آن را نادیده بگیریم. متأسفانه در حال حاضر بستر قانونی رشد استارتاپها فراهم نیست.
اشکالی ندارد دولت از بخش خصوصی حمایت کند، ولی این امر باید شفاف باشد. تا زمانی که شفاف نباشد، امکان شایعهسازی وجود دارد. این مشکل در گذشته هم وجود داشت، ولی نه به این صورت. در آن زمان هم وقتی اتاق بازرگانی وزیری را دعوت میکرد، اینطور تلقی میشد که اینها دارند با دولت معامله میکنند.
البته همانطور که گفتم بخشی از این ارتباط اجتنابناپذیر است، اما کسبوکارهای حوزه اقتصاد دیجیتال باید بهتدریج گروه قدرتمندی شوند و سندیکاهای قوی بسازند تا بتوانند از حقوق خود دفاع کنند. آنها اگر قدرتمند بودند، نمیگذاشتند برای اینترنت این اتفاقات رخ دهد و جلویش را میگرفتند. این نشان میدهد قدرتی ندارند که نمایندگان مجلس طرح صیانت را ارائه میدهند. بنابراین رهیافتهای توسعهای باید در جهت تقویت این کسبوکارها باشد، نه تضعیفشان.
گفتید روابط میان حاکمیت و کسبوکارها شفاف نیست و اینها مشکلاتی را به وجود آورده است. بهعلاوه اشاره کردید بیاعتمادی به سرمایهداران مسئلهای تاریخی است. آیا یکی از علل این بیاعتمادی در طول تاریخ همین عدم شفافیت نبوده است؟ درست است که اینها ناچار بودند در بخشهایی شفاف نباشند، ولی به نظر میرسد یکی از علل اصلی این شکاف بین جامعه و کارآفرینان همین باشد.
به نظرم آن رویکرد تاریخی مخالفت و نفرت از سرمایه و سرمایهدار هنوز هم در جامعه ما باقی مانده و در بزنگاههای تاریخی مثل امروز خودش را نشان میدهد و توقعات مختلفی را به وجود میآورد. البته در مواردی نیز ممکن است رقبایشان شایعاتی را علیه آنها منتشر کرده باشند. این کار سابقه تاریخی هم دارد. در گذشته بعضی از شرکتها اطلاعات غلطی میدادند و شایعهسازی میکردند مثل دشمنی روغن قو و روغن شاهپسند.
من در تحقیقاتی که روی کسبوکارها انجام میدهم، کمتر به سراغ شرکتهایی میروم که همچنان در حال فعالیتاند و بیشتر به شکل تاریخی به این شرکتها نگاه میکنم که در حال حاضر مالکیتشان تغییر کرده است. به این ترتیب توانستهام اطلاعات بسیاری به دست بیاورم.
یکی از علتها این است که اگر بخواهم روی شرکتی که هنوز فعالیت دارد تحقیق کنم، با مشکل مواجه میشوم. اساساً ماهیت شرکتداری مقداری با پردهپوشی همراه است، زیرا با شرکتهای دیگر در حال رقابت هستند. مکدونالد میگوید بارها به آلفرد اسلون، رئیس جنرال موتورز گفته خاطراتش را از دوران مدیریتش بنویسد، ولی او تأکید کرده که باید با وکلایش صحبت کند، زیرا بعضی اطلاعات نباید به بیرون درز کنند. علی خسروشاهی، صاحب کارخانه مینو وقتی میخواست از بانک توسعه صنعتی وام بگیرد، از او میپرسیدند این وام را برای چه میخواهی؟
او میگفت من این را نمیگویم چون ممکن است اطلاعاتم را به رقیبم بدهید. من میخواهم چیزی بسازم که کسی از آن اطلاع نداشته باشد. بعد مثلاً وقتی با همان وام ویفر تولید میکرد، برای بانک هم یک جعبه میفرستاد که یعنی با آن وام، این را درست کردم. اما باز هم میتوان به مردم توضیح داد که چه مسائلی قابل بازگویی است و چه مسائلی خیر.
مشکل کسبوکارهای حوزه اقتصاد دیجیتال این است که ارتباط خود را با جامعه قطع کردهاند و از جامعهشناس در کسبوکار خود استفاده نمیکنند و فکر میکنند فقط به مشاوره اقتصاددان نیاز دارند. نسل جدیدی پا به عرصه گذاشتهاند و تحولاتی ایجاد کردهاند که باید این تحولات رصد شود.
اگر شما از مدیر کسبوکاری بپرسید شما جامعهشناس دارید؟ میگوید بله من رفتارهای مصرفی را نگاه میکنم. ولی نگاه جامعهشناسانه بالاتر از بررسی رفتارهای مصرفی است. رفتارهای مصرفی میگوید مردم نسبت به آن کالا چه نظری دارند، ولی جامعهشناسان میگویند چه اندیشههایی در جامعه وجود دارد.
این باعث میشود روشنفکران نیز نظر خوبی نسبت به صاحبان سرمایه نداشته باشند؛ روشنفکرانی که تأثیر بسیاری بر تراوش افکار از بالا به پایین دارند. در غرب روشنفکر راست (طرفدار بازار) داریم، ولی در ایران شاید چند اقتصاددان راست داشته باشیم. در غرب این روشنفکران راست هستند که از رهیافت بازارمحور برای توسعه حمایت میکنند.

این در حالی است که در ایران چنین نگاهی را پیش و پس از انقلاب کمتر میبینیم. اصلاً برخی از مهندسان جوان دانشکده فنی بودند که پایههای ملی کردن صنایع را گذاشتند و بعد هم خودشان مدیر همین صنایع شدند. بعد از انقلاب این نگاه مخالفت با سرمایهداری به گروههای علوم اجتماعی منتقل شد.
همین نگاه نشان میدهد که اینها هیچ ارتباطی با صنعت و بخش اقتصاد ندارند و نمیدانند آنجا چه اتفاقاتی در حال وقوع است. یک بار با استادی که خیلی چپ بود، صحبت میکردیم و او به دانشجویان توصیه میکرد کامپیوتر را کنار بگذارید و کتاب بخوانید؛ مدل همان غربزدگی آلاحمدی.
این نشان میدهد شکاف بین بخش اقتصادی و روشنفکران وجود دارد. البته هر وقت این حرفها را میزنم، میگویند جامعهشناسان خودشان علاقهای به مسائل اقتصادی ندارند ولی وقتی شما اجازه نمیدهید جامعهشناسان وارد کارخانه و شرکت شوند و تمایل نشان نمیدهید، این شکاف به وجود میآید.
به نظر من شفافیت به همین برمیگردد. شما که روزنامهنگار هستید هم نمیتوانید وارد کارخانهها شوید و با مدیران عامل صحبت کنید و این ارتباط وجود ندارد. البته مقداری اوضاع در رسانهها بهتر شده ولی باز هم مطلوب نیست.
تلویزیون هم که به سراغ کارآفرینان میرفت، کارآفرینی را به مسئله روانشناسی تقلیل میداد و میخواست بگوید اگر تلاش کنید و این کارها را انجام دهید، با دست خالی میتوانید کارآفرین شوید. پشت اینها انگیزههای سیاسی است. آمار بیکاری که افزایش داشت، خواستند بگویند شما بیکارید چون خودتان نتوانستهاید کاری راه بیندازید. در صورتی که اشتغالزایی باید با برنامههای دولت اتفاق بیفتد.
بعد از انقلاب اسلامی، حاکمیت پوسته شرکتها را نگه داشت و مدیریت را تغییر داد. همین اتفاق باعث شد شرکتی که در حال پیشرفت بود و میتوانست در بازار آزاد بدون حمایتها و انحصار دولتی فعالیت و رقابت کند، زمین بخورد. این روزها نیز تصور بر این است که اشکالی ندارد شرکتها زمین بخورند، زیرا دستنشانده هستند. میگویند دیجیکالا که نباشد، میتوانیم از آمازون خرید کنیم، اسنپ نباشد به جای آن اوبر خواهد آمد… اگر به هر دلیلی اتفاقی که برای صنایع در ابتدای انقلاب افتاد، برای شرکتهای نوآور نیز رخ دهد، چه تبعاتی خواهد داشت؟
اتفاقاً این مسئله را مثل هر مسئله دیگری میتوان با دوره انقلاب ۵۷ مقایسه کرد. اتفاقی که در انقلاب ۵۷ افتاد، بر اساس تئوری آقای کاتوزیان، یک جور کلنگیکردن بخش خصوصی بود. یکی از مسائلی که بخش خصوصی را بهتدریج میسازد، انباشت است؛ انباشت سرمایه فکری و سرمایه فیزیکی. حتی برخی اقدامات دولت پیش از انقلاب هم به این انباشت سرمایه ضربه زده بود.
یکی از اصول انقلاب شاه و مردم فروش سهام کارخانجات بود. این زمانی بود که کارخانهها و شرکتهای صنعتی نیاز به سرمایهگذاری نداشتند تا سهام خود را در بازار عرضه کنند، ولی شاه زودتر از موقع این کار را کرد و بسیاری از سرمایهها خارج شدند و برخی دیگر سرمایهگذاری نکردند. بعد از مدتی دولت اجازه داد در کنار شرکتهای سهامی عام، شرکتهای سهامی خاص هم شکل بگیرند.
درست است که ۵۱ درصد سهم مالکان بود، ولی ۴۹ درصد را به مردم داده بودند. در اصل دولت میخواست از این طریق کارگران را منفعل کند و اتفاقاً تا حدودی موفق هم شد. دکتر اشرفی مقاله مفصلی در مجله گفتگو دارد که آنجا بهخوبی نشان میدهد کارگران تا آستانه انقلاب وارد جریان نشدند، زیرا از سهام خود راضی بودند.
ولی همین مانع رشد بخش خصوصی شده بود. ضربه اساسی را البته انقلاب ۵۷ با مصادرهها زد. نهتنها کارخانهها مصادره شدند، بلکه تا مدتها کسی تمایلی به سرمایهگذاری نداشت. اینطور نیست که شرکتی از بین برود و بعد شرکت دیگری ایجاد شود.
مردم توجه چندانی نمیکنند که شرکت فولاد مبارکه یا ذوب آهن یا گلگهر و چادرملو که بیشترین درآمدهای کشور را دارند، چه کارهایی میکنند که به نظرم اگر قرار باشد مردم و روشنفکران تحلیلی از کسبوکارها ارائه دهند، باید نگاهشان به این ساختارها باشد؛ ولی یقه کسبوکارهای کوچک را میگیرند.
سرمایه نوعی حافظه تاریخی دارد. همین الان هم که رشد نمیکند، به خاطر همان حافظه تاریخی سال ۵۷ است. در میان این شرکتها تنها یک شرکت مطرح مصادره نشد که شرکت بوتان بود. اگر همان روند ادامه مییافت، الان مهندس خلیلی شرکتی با ۵۰، ۶۰ هزار کارمند داشت، در حالی که الان شش هزار کارمند دارد، زیرا تمایلی به افزایش سرمایه ندارد. خودش تعریف میکند در همان سالها بارها به دادسرا احضار شد، با وجود اینکه از این فرد حمایتهای مختلفی شد و مرحوم مهندس سحابی که یکی از حامیان مصادره بود، این خانواده را میشناخت. این فرد که کارخانهاش را داشت هم حاضر نشد انباشت سرمایه ایجاد کند.
اگر بخش خصوصی تشکلهای قوی داشته باشد، میتواند از خود در مقابل اتفاقات محافظت کند. هر اتفاقی که برای این کارخانهها و شرکتها بیفتد، به نظر من تا مدتها تأثیر خود را خواهد داشت. من با صاحبان صنایع بسیار مختلفی حرف زدهام و به آنها میگویم چرا بیشتر سرمایهگذاری نمیکنید؟ همگی به افرادی اشاره میکنند که اموالشان مصادره شد.
زمانی با حاج آقا برخوردار که شرکت پارس الکتریک را داشت، صحبت کردم. او هم جزء کسانی بود که اموالش مصادره شد. از او پرسیدم که الان اگر شروع میکردی، چه کاری انجام میدادی؟ گفت اصلاً کار بزرگی انجام نمیدادم و یک کار کوچک راه میانداختم، اما عطشی در آن نسل قبلی وجود داشت که ناشی از انقلاب مشروطیت بود. اینها ترقیخواه بودند. شاه هم ایدئولوژیای داشت که هرچند توهم بود، ولی افراد را به جلو هل میداد. او میخواست به دروازههای تمدن بزرگ برسد و ایران را با کشورهایی مانند آلمان مقایسه میکرد.
یکی از دلایلی که بعد از انقلاب بخش خصوصی رشد چندانی نداشت، همان حافظه تاریخی سرمایه است و اگر این اتفاق دوباره رخ دهد، به نظر من روند طولانیتر هم خواهد شد و این در افراد نهادینه میشود که چرا سرمایهگذاری کنم و کارم را گسترش دهم؟ تداوم تاریخی و تفکر کوتاهمدت در بخش خصوصی از موانع رشد بخش خصوصی خواهد شد.
هر چقدر هم در آینده دولتها بخواهند با حمایت از بخش خصوصی درصدد رشد آنها باشند، باز هم حاضر نمیشوند سرمایه خود را در کار بیاورند. ما در تاریخ خودمان هم داشتهایم. مثلاً همین آقای رضا نیازمند که از پایهگذاران توسعه صنعتی در ایران بوده و کتاب خاطراتش را نوشتهام، میگفت وقتی در زمان وزارت آقای عالیخانی یکی از مشکلاتمان این بود که چطور بازاریها را قانع کنیم سرمایهگذاری کنند. هیچکدام اعتماد نمیکردند.
کارهای مختلفی هم انجام دادند. مثلاً وزارت اقتصاد را از دارایی جدا کردند و اطلاعات افراد را به دارایی نمیدادند تا اعتمادسازی شود. بازاریها کمکم وارد شدند و کارخانه ایجاد کردند. قبل از آن اصلاحات ارضی انجام شده بود و ملکها را میگرفتند. بازاریها فکر میکردند الان نوبت به آنها رسیده است و به همین خاطر مدتها طول کشید تا این اعتماد به وجود آمد.
اینکه میگویند دیجیکالا از بین برود، آمازون میآید، اشتباه است. اصلی وجود دارد و آن اینکه هیچ شرکت خصوصی خارجی تا زمینههای داخلی فراهم نباشد، امکان ندارد پایش را در آن کشور بگذارد. یکی از اصول سرمایهگذاری محاسبه ریسک هزینه سیاسی است. شرکتهای اورئال و لانکوم قرار بود سال ۵۵ به ایران بیایند و سرمایهگذاری کنند.
همین بخش خصوصی را با بخش خصوصی قبل از انقلاب مقایسه کنید؛ حداقل در آن دوره افرادی داشتیم که با وجود وابستگی، وارد مجلس میشدند و نمایندگی بخش خصوصی را میکردند و مورد احترام بودند. بسیاری از قوانینی که در حال حاضر وجود دارد مثل قانون سرقفلی، ناشی از همان دورهای است که فرد قدرتمندی مانند عبدالحسین نیکپور رئیس اتاق بازرگانی بود و وزرا به اتاق پاسخگو بودند.
آقای خسروشاهی میگوید اول توافق کردند، ولی بعد از مدتی که رفتند جواب نهایی را از فرانسه بگیرند، پشیمان شدند و گفتند ما سرمایهگذاری نمیکنیم. او تعریف میکند بعد از انقلاب که به گزارشهایشان دسترسی پیدا کردم، دیدم در آنجا نوشتهاند که با سازمان اطلاعات فرانسه تماس گرفتهاند و آنها گفتهاند محیط ایران امن نیست و سرمایهگذاری نکنید.
در نتیجه وعده ورود آمازون به بازار ایران ما را به خطا خواهد انداخت و توهم است. تا بخش خصوصی قوی در ایران وجود نداشته باشد، بخش خصوصی خارجی حاضر به مشارکت نخواهد بود. چون از نظر بخش خصوصی خارجی دولتها رفتنی هستند، ولی بخش خصوصی قوی ماندگار است. برای همین آنها تمایل دارند با بخش خصوصی کار کنند، نه دولت.
پتانسیلهای توسعهای کسبوکارها نوآور را چه میدانید؟
یکی همان اشتغالزایی است که گفتم. این بخش با نیروی جوان تحصیلکرده ارتباط دارد. نظریه Rentier state یا دولت رانتیر میگوید کشورهای صادرکننده نفت از آنجا که پول به اندازه کافی دارند، دیگر احتیاج به نیروی ماهر ندارند، ولی ایران بر خلاف کشورهای نفتی مثل عربستان و کویت، نیروی جوان ماهر بسیاری داریم و این یکی از پتانسیلهای جامعه ماست. ما در کنار اینکه میتوانیم از فروش نفت درآمد داشته باشیم، نیروی جوان هم داریم و میتوانیم در عرصههای فناورانه رشد کنیم. این به خطر سرمایهگذاریهای آموزشی قبل و بعد از انقلاب بود که آموزش عالی گسترش پیدا کرد.
ما در گذشته همیشه در مورد توسعهیافتگی این بحث را مطرح میکردیم که کشورهای توسعهیافته به ما فناوری قدیمی میدهند، ولی این فناوریهای نوین به شکلی هستند که بهراحتی میتوان آنها را دریافت کرد و قابل دریغکردن نیستند. لذا میشود در توسعه میانبر زد. در حالی که در گذشته چنین نبود. میگفتند اول از کشاورزی شروع کنید و بعد صنعت سبک و سپس سنگین.
آقای تهرانچی که بنیانگذار ویتانا بود، از کارهای مختلفش برای من تعریف کرده که نشان میداد این فرد چقدر مبدع و مبتکر بوده است، ولی همین فرد به من گفت تا بانک توسعه صنعتی ۳۰ میلیون تومان وام به من نداد، نتوانستم کارخانهام را راه بیندازم.
آقای ارهارد که وزیر اقتصاد آلمان بود، سال ۳۸ به ایران دعوت شد. او به ما توصیه میکرد که به سمت صنایع بزرگ نرویم و بهتر است از صنایع کوچک شروع کنیم. آنها اصلاً فناوری صنایع بزرگ را به ایران نمیدادند. ایران مجبور شد فناوری ذوب آهن را از شوروی و به شکل پنهانی دریافت کند.
دوره رضاشاه با آلمانیها قرارداد بسته بودند، ولی بعد از جنگ دوم جهانی وقتی آلمان میخواست در ایران صنعت ذوب آهن را راه بیندازد، آمریکا جلویش را میگرفت. ایران سالهای ۴۴، ۴۵ توانست قراردادی را با شوروی ببندد و کارخانه ذوب آهن را راه بیندازد.
اما فناوریهای جدید با سرعت بیشتری میچرخند و پنهان نمیمانند. چنانچه مثل ایران جامعهای داشته باشید که تعداد نیروهای ماهر آن زیاد باشد یا در شرکتهای دانشبنیان سرمایهگذاری شود، امکان بیشتری دارد که پیشرفت حاصل شود. نمونهاش هندوستان است که از همین طریق پیشرفت چشمگیری کرد.