1.تا حالا به این فکر کردهاید که شرکتهای قدیمی چقدر کسلکننده و بیحال و کلیشهای بودهاند؟ یعنی فکرش را بکنید در این شرکتها، کارکنان نهتنها با تیشرت رنگیرنگی و سویشرت سیاهوسفید و کتانی سهخط نمیآمدند سرکار، که حتی خیلیهایشان با کتوشلوار هم در محل کار حاضر نمیشدند. خب فکر میکنید آنها در محل کار چه میپوشیدند؟ شاید باورتان نشود؛ لباس فرم کار!
انگار خیلی هم بد نشد. بالاخره لباس فرم باحال با بج سینه هم جذاب است، اما متأسفانه آن موقعها هنوز بروبچ با بج و این چیزها آشنا نبودند و اجباراً یکسری لباسهای یکدست دراز بیریخت میپوشیدند و میشدند مثل کسانی که در ماتریکس گیر کردهاند.
2.اما قسمت تلخ ماجرا اینجا نبود، بلکه آنجا بود که این کارکنها واقعاً باید کار میکردند. آنها از کله صبح تا بوق سگ زحمت میکشیدند و به این فکر نمیکردند که کارمند باید فضای ذهنی آزادی داشته باشد و مراقب روحیه خودش باشد و خیلی به خودش فشار نیاورد. آنها وقت فکر کردن به این چیزها را نداشتند.
3.اما بخش عجیبتر شرکتهای قدیمی این بود که کارفرما یا رئیس یا به قول بچههای قدیمی صاحبکار، برخلاف امروز که از کله صبح تا بوق سگ در حال جانکندن است و مدام مجبور است به مدلهای جدید کسبوکار فکر کند و از این در به آن در دنبال چهار تا قرارداد نان و آبدار بگردد و به جای همه کارمندهایش کار کند و فکر کند و حتی چایی بریزد، هیچ کاری نمیکرده است. در واقع آن روزها صاحبکار خیلی معنای کلماتی مثل برندسازی و فضای رشد فکری و توسعه جمعی و این سوسولبازیها را نمیدانسته است. تنها چیزی که میدانست این بود که وقتی کارمندش زیاد کار کند، او پولدارتر خواهد شد.
4.اما امروز اوضاع عوض شده است. احتمالاً چند تا از آن کارمند زرنگترها راه افتادهاند و با تعدادی واژه قلنبهسلنبه مخ مدیران عامل را زدهاند که چی؟ که ببین! اینطوری که کارمندت (دور از جان) مثل آن موجود درازگوش زحمتکش زحمت میکشد، درست نیست و بهتر است که تو برای رشد خودت، اجازه رشد او را هم بدهی.
5.اینطور شد که مدیرها، رئیسها، مسئولها، صاحبکارها و کارفرماها همه به یک اصطلاح جدید فکر کردند؛ «برند کارفرمایی».
6.البته من یکی که مطمئنم اگر همین الان با صاحبنظران این عرصه حرف بزنیم و مچشان را بگیریم و بهشان بفهمانیم که ما فهمیدهایم چه کلکی زدهاند، میزنند زیرش و سه ساعت سخنرانی میکنند که خلاصهاش میشود این: «ما کار نکنیم و مدیرمان کار کند.» من و شما هم که به اندازه اینها کلمه و اصطلاح خارجکی بلد نیستیم و قطعاً ضربهفنی میشویم.
اما جان کلام همان است که اولش عرض کردم. پس شما کارفرمای عزیز زرنگ باش و فکر کن اگر مثل حشمت فردوس باشی و بقیه مثل آن موجود باوفا از تو بترسند، بهتر است؟ یا مثل استیو جابز جوانمرگ دهها کتاب در رثای مرگت بنویسند؟
7
ریاست بهترین احساس دنیاست
ریاست کن که اصل جنس آنجاست
صفا و عشق و حال و اُرد و دستور
چنین چیزی برند کارفرماست