کارنگ رسانه اقتصاد نوآوری است. رسانهای که نسخه چاپی آن هر هفته شنبهها منتشر میشود و وبسایت و شبکههای اجتماعیاش هر ساعت، اخبار و تحولات این بخش از اقتصاد را پوشش میدهند. در کارنگ ما تلاش داریم کسبوکارهای نوآور ایرانی، استارتاپها، شرکتهای دانشبنیان و دیگر کسبوکارها کوچک و بزرگی که در بخشهای مختلف اقتصاد نوآوری در حال ارائه محصول و خدمت هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از آینده صنعت، تولید، خدمات و دیگر بخشهای اقتصاد بگوییم. کارنگ رسانهای متعلق به بخش خصوصی ایران است.
فرزین فردیس از چند جهت چهره مطلع و تاثیرگذاری است. او که لیسانس مخابرات و کارشناسی ارشد MBA دارد، از سال 83 با تأسیس شرکتی با همراهی همکلاسیهای دانشگاهش، وارد حوزه صنعت نفت و گاز شده است و بعد از اینکه فضای کاریشان را در حوزه نفت و گاز تثبیت کردهاند، در حوزه بازرگانی و آیسیتی و… وارد شدهاند. او در حال حاضر مدیرعامل شرکت پارس سامان و رئیس هیئتمدیره صباسل، اکتیس، شایا و بارای است، به عنوان نایبرئیس کمیسیون اقتصاد نوآوری اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی تهران و همچنین نایبرئیس کمیسیون دانشبنیان اتاق ایران مشغول به کار است. مجموعه اینها از او شخصیتی ساخته که هم کسبوکار نوآور را میشناسد و هم با دغدغه بخشهای سنتی آشناست. فردیس در گفتوگوی پیش رو از چالشهای استارتاپها و کسبوکارهای نوآور و تلاش کسبوکارها و بیزنسمنهای سنتی برای ورود به اقتصاد نوآوری میگوید.
گفته میشود برای اینکه بتوانیم در آینده همگام با کشورهای پیشرفته قدم برداریم، لازم است کسبوکارهای نوآور در صنایع مختلف سهم بیشتری از اقتصاد بگیرند. مهمترین چالشها و موانعی که پیش روی این کسبوکارها میبینید، چه چیزهایی است؟
فکر میکنم بزرگترین مانع برای اینکه کسبوکارهای متقدم اقتصاد ما به سمت نوآوری بروند، رانتهایی است که در اقتصاد ما وجود دارد. این رانتها انگیزه را برای رقابت سالم و مبتنی بر فناوری و نوآوری از صاحبان کسبوکارهای بزرگ و متوسط میگیرد. وقتی در مجموعهمان از رانت قیمت انرژی یا قیمت ارز بهرهمند باشیم، نتیجهاش این است که نیازی نمیبینیم به سراغ فناوریها و تکنولوژیهای بهروزتر برویم و به این ترتیب یا بهای تمامشده کالایمان را کاهش دهیم یا مجموعه جدیدی از خدمات و سرویسهای متمایز را اضافه کنیم که رقبایمان از آنها برخوردار نیستند.
یعنی مجموعه بینیاز از مزیت رقابتی میشود؟
بله. وقتی با بالا و پایین کردن یک سِنت قیمت گاز یک مجتمع پتروشیمی در کشور چند صد میلیون دلار یا حتی میلیارد دلار تفاوت سود دارد، چه نیازی است که بخواهد روی فناوریهای جدید سرمایهگذاری کند؟ یا وقتی مجموعهای از رانت ارز 4200 تومانی برخوردار است و عملا از جیب همه ملت به او سوبسید میدهند، چرا باید بخواهد بهرهورتر از گذشته عمل کند؟ یا اگر مجموعهای از امکانات انحصاری در بازار سود میبرد که به خاطر بسته بودن گمرکات یا ممنوعیت واردات مشابه است، چه لزومی دارد ارتقای کیفیت بدهد و خودش را به سلاح فناوری مجهز کند؟ مردم مجبورند از آن سرویس استفاده کنند و مشتریان ناچارند آن کالا را خریداری کنند، هر چند بیکیفیت باشد و کیفیت کمتری نسبت به رقبای بینالمللی داشته باشد.
منکر این نیستم که باید از صنایع داخلی حمایت کنیم، ولی این حمایت باید از جنسی باشد که در درازمدت منجر به افزایش توان رقابتی این بنگاهها شود و کمک کند آنها بعد از فتح بازار داخلی بلافاصله بتوانند به عرصه بینالملل وارد شوند، نه اینکه این حصار به شکلی ایجاد شود که ما نهتنها در درازمدت به بازار بینالمللی نرسیم، بلکه در بازار داخلی هم مردم کشورمان گاهی جانشان و بعضی اوقات هم رفاهشان را فدا کنند، در حالی که آن محصول یا سرویس حداقلها را نیز ندارد. اتفاقی که سالهاست در صنعت خودروی ما افتاده است. هرجا صنعتمان دچار چنین آفتهایی بوده، دیدیم که آن صنعت اصلا به سمت نوآوری و فناوری نرفته است.
در مسیر حرکت به سمت اقتصاد نوآور، نقش سرمایه را چقدر پررنگ میبینید؟ آیا سرمایهگذاری خطرپذیر در ایران به رشد کافی رسیده است؟
مسلما سرمایهگذاران خطرپذیر در سالهای گذشته، فضای کشور ما را از منظر عرضه نوآوری تحریک کردهاند. مجموعههای ارزشمندی شکل گرفتهاند که جوانان در آنها با انگیزه بالایی کار میکنند. همین باعث شده درصد خوبی از جوانان کشور، به سبک زندگی نوآورانه و کارآفرینانه روی بیاورند که بخشی از این اتفاق نتیجه تلاشهای سرمایهگذاران خطرپذیری است که به چه شکل فردی و چه سازمانی وارد این عرصه شدهاند. ولی واقعیت این است که اگر فکر کنیم صرفا با سرمایهگذاری خطرپذیر میتوانیم به یک اکوسیستم نوآوری کامل در کشور دست یابیم، اشتباه کردهایم. زیرا طبیعتا سرمایهگذاران خطرپذیر روی درصدی از سرمایهشان خطر میکنند یا در یکسری صنایع و حوزههای خاصی وارد میشوند و نه توان و نه تمایل دارند که وارد همه عرصههای صنعت شوند.
ارزش افزوده واقعی نوآوری در اقتصاد کشور زمانی خودش را نمایان میکند که کسبوکارهای سنتی و متقدم بزرگ ما هم به سمت نوآوری حرکت کنند. زمانی که ما در فولاد، پتروشیمی، نفت، گاز، حملونقل، ساختوساز و معادن که بخشهای بزرگ اقتصادی ما هستند، به سراغ نوآوری برویم، نوآوری و فناوری ارزش پیدا میکند. منکر این نیستم که نوآوریهای حوزههای خدمات و آیسیتی که در همه دنیا اولین نسلهای نوآور بودهاند و اولین شرکتهای این اکوسیستم معمولا در این حوزهها شکل گرفتهاند، ارزش افزوده زیادی به اقتصاد ما در همین مدت اضافه کردهاند، اما این در مقایسه با پتانسیلی که در صنایع بزرگ و متقدم ما برای استفاده از نوآوری و فناوری وجود دارد، واقعا بسیار کم است. زمانی میتوانیم بگوییم اکوسیستم کاملی از نوآوری را داریم که در همه صنایعمان رویکرد استفاده از فناوری به عنوان یکی از توانمندسازهای کلیدی و نوآوری به عنوان یکی از ماشینهای اصلی توسعه اقتصادی بنگاهها را مشاهده کنیم.
با توجه به روند موجود، چه بخشی از صنعتی که درباره آن حرف میزنید، زودتر به نوآوری میرسد؟
در این روند مشابهت زیادی با دنیا خواهیم داشت. در جهان، صنعت رسانه، مالی (فینتکها که با سرعت زیادی دارند قواعد بازی این صنعت را بر هم میزنند) و ارتباطات و مخابرات پیش از همه به اقتصاد نوآوری وارد شدهاند. در صنایع غذاییمان نسبتا این حرکت شروع شده است و مجموعههایی مثل کاله و تلاونگ را داریم. اما در صنایع دیگر حرکتی جدی در این راستا نمیبینم، گویی مدیرانشان چندان باور ندارند که دنیای آینده دیگر شکل دنیای امروز نیست.
با توجه به شرایط موجود، ظرف پنج سال آینده، اقتصاد نوآوری چه سهمی از GDP خواهد داشت؟
بسیار بستگی به این دارد که چقدر زمینههای حذف رانت را فراهم کنیم. اگر دولت آینده در چند تصمیم سخت اقتصادی موفق باشد، اوضاع به گونهای دیگر رقم خواهد خورد. این تصمیمها، یکی تکنرخی کردن ارز است، یکی ایجاد شرایط تعامل آزاد با همتایان بینالمللی و شرکای تجاری جهانی و دیگری حذف یارانههای پنهانی که در حوزه برق و گاز داده میشود. در این صورت میتوان امیدوار بود که سهم اقتصاد نوآوری رشد پرشتابی پیدا کند و حتی به 6، 7 درصد برسد. ولی اگر نتوانیم این رانتها را برطرف کنیم و همچنان دسترسی به منابع ارزانقیمت یا شرایط انحصاری کار در بازار وجود داشته باشد، من به رشد شتابدار چندان خوشبین نیستم و معتقدم این یک تا 2 درصد سهم اقتصاد نوآوری از GDP، نهایتا به 3 درصد افزایش پیدا میکند.
یکی از چالشهایی که کسبوکارهای نوآور دارند، همراه نبودن رگولاتور با این بخش اقتصاد است. در کشورهای دیگر چه اتفاقی افتاده و رگولاتور چطور خود را با کسبوکارهای نوآور همراه کرده است؟ نقش نهادهایی چون اتاق بازرگانی در این تنظیمگری چیست؟
اتاق یکی از نمادهای تشکلی بخش خصوصی است و ممکن است آن را جایی مثل سازمان نظام صنفی رایانهای تعبیر کنیم یا انجمنهای صنفی نظیر فینتک، بلاکچین و… ولی من از لفظ اتاق استفاده میکنم، چون اتاق در تمام دنیا یک تشکل مادر در بخش خصوصی است و سعی میکند چند وظیفه را انجام دهد. یکی از وظایفی که نسل اول اتاقها بر عهده داشتند، دفاع از منافع اعضا بود؛ اگر دولت قوانینی میگذاشت یا به قوانینی عمل نمیکرد که باعث ضرر و زیان عمده بنگاههای اقتصادی آن حوزه میشد، هیئتهای حل اختلاف تشکیل میشد تا از منافع اعضا دفاع کند.
نسل دوم اتاقهای بازرگانی در دنیا خدمتمحور بودند و یکسری سرویسها به اعضایشان میدادند که از جنس توانمندسازی یا شبکهسازی بود، چون میخواستند اعضای صنایع مختلف را در کنار همدیگر قرار دهند تا با هم کار کنند، محصولات مشترک بسازند و درک بهتری نسبت به توانمندیهای هم پیدا کنند.
اما نسل سوم اتاقهای بازرگانی در دنیا به سراغ رگولاتوری خودتنظیمگرانه رفتهاند و در واقع رگولاتوری توسط بخش خصوصی کشورها صورت میگیرد. نسل سوم چگونه این کارها را انجام دادند؟ اولا حاکمیتها این را پذیرفتهاند که هرجایی که دولت میتواند وارد نشود و مسئولیت را به عهده بخش خصوصی بگذارد، این کار صورت بگیرد، زیرا از لحاظ مزیتهای اقتصادی، هزینههای دولت و کارآمدی به نفع همه است. رگولاتوری فناوریهای جدید نیز در بسیاری از کشورها یا صرفا توسط بخش خصوصی و نهادهای صنفی بخش خصوصی صورت میگیرد یا با مشارکت جدی این نمایندگان در جلسات و کمیتههای کاری با حکمرانان دولتی. ما هم در کشورمان تجربههای بسیار تازه و نوپایی از خودتنظیمگری داریم.
لازمه اینکه چنین کارهایی در کشور ما بیشتر و بیشتر تجربه شود، دو چیز است؛ یکی اینکه در سمت دولت و حاکمیت اعتماد به معنای واقعی به نهادهای متولی بخش خصوصی وجود داشته باشد و دوم اینکه نمایندگانی که در بخش خصوصی داریم شامل اتاقها، نهادها و تشکلها هم بسیار خودشان را توانمند کنند و بهتر از گذشته عمل کنند.
در بخش خصوصی هم به نظر من به اندازه کافی تمرین نکردهایم که بتوانیم در مجموعههای رگولاتوری خوب عمل کنیم. شاید چون بازی داده نشدیم یا شاید در فضاهای کوچکی هم که این کار را انجام دادیم، روی خوشی ندیدیم یا شاید هنوز روحیه کار جمعی در ما ایرانیها به معنای واقعی وجود ندارد و هرکدام سعی میکنیم در جلسات یا کارگروههایی که حضور پیدا میکنیم، بیشتر منافع شخصی و شرکتی خودمان را دنبال کنیم تا منافع عمده و جمعی بخش خصوصی را.
گاهی رگولاتوری مانعی بر سر راه کسبوکارهای نوپاست، گاهی هم این کسبوکارهای سنتی هستند که مانعتراشی میکنند و اجازه ظهور نوآوران را نمیدهند. نقش اتاقهای بازرگانی در راضی کردن کسبوکارهای سنتی چه میتواند باشد؟
بسیار درست است. هر ماه لااقل یک نمونه جدیدش را میبینیم. آخرین موردی که من به خاطر دارم، ماجرای اقدام دفتر نظارت بیمه مرکزی علیه استارتاپهای صنعت بیمه بود که حدود یک ماه از آن میگذرد. پیشتر در صنعت بهداشت و سلامت این را داشتیم و در صنعت حملونقل و گردشگری و… خیلی جاها نمونهاش را داریم. بخشی از این مقاومت را میتوان طبیعی قلمداد کرد. وقتی فناوری و نوآوری نقش برهمزننده خود را بازی میکند، واکنش بازیگران سنتی طبیعی است، زیرا میترسند سهم کیکشان کوچکتر شود و از بازی خارج شوند؛ مگر افراد خردمندتر و آگاهتر در این صنعت که میدانند این مسئله ممکن است دیر و زود داشته باشد ولی سوختوسوز ندارد و دنیای آینده شکل دیگری خواهد داشت.
اما اتاقها یا تشکلها و نهادها چه کاری میتوانند انجام دهند؟ دو وظیفه دارند که به نظرم خیلی مهم و کلیدی است. مأموریت اول اتاقها از جنس توانمندسازی است که به آنها اشاره کردم. وقتی اتاقهای بازرگانی پیشرو را در دنیا رصد میکنیم، درمییابیم یکی از وظایفی که اتاقها داشتهاند و انجام دادهاند، این بوده که سعی کردهاند شرکتهای متقدم و متعارف هر حوزهای را به شکلی از تغییرات فناوری آگاه کنند و به آنها تحذیر دهند که بزرگان زیادی بودهاند که خواب خرگوشی باعث شد بهکلی از بازار حذف شوند. ما هرچقدر این را در داخل خود مجموعه اتاق انجام دهیم، طبیعتا پذیرشش برای اعضایمان سادهتر است تا اینکه از چند جوان این را بشنوند که استارتاپی را راهاندازی کردهاند و حکم رقیب بالقوه را دارند.
نکته دومی که به عنوان مأموریت اتاقها میتوانم به آن اشاره کنم، ماجرای شبکهسازی است. خیلی وقتها مجموعههای بزرگ ما اتفاقا به نوآوری فکر میکنند ولی نمیدانند از کجا باید شروع کنند و راهشان چیست؟ واقعیت این است که درصدی از مدیران این شرکتها دوست دارند از فناوری و نوآوری استفاده کنند، ولی نمیدانند باید از کجا شروع کنند و آنقدر دغدغههای روزمره مالیاتی و بیمه و بانک و ممنوعیتهای گمرکی روزافزون و قطع آب و برق و امثالهم و حتی کرونا دارند و آنقدر بمباران میشوند که اصلا نمیرسند به این موضوع فکر کنند. اینجا باز هم تشکلهای مادر بخش خصوصی میتوانند کمک کنند و این حلقه مفقوده تعامل بین شرکتهای بزرگ و کوچک به شکلی برقرار شود و مدیرعامل و اعضای هیئتمدیره شرکت بزرگی که نمیدانند باید از کجا شروع کنند، با جوانان اکوسیستم که حرفهای تازهای برای گفتن دارند، آشنا شوند.
این را در نظر داشته باشید که اکثر صاحبنظران هم معتقدند که ما نمیتوانیم یک راهحل برای تمام صنایع دنیا و برای همه بنگاههای بزرگ داشته باشیم. اینکه نوآوری درونی در بنگاه ایجاد شود یا با فرایندی از خارج سازمان به داخل سازمان بیاید یا مشارکت شکل بگیرد، طیفی است که بنگاه لازم است ارزیابی کند و ببیند کدام موقعیت برایش مناسبتر است. نمونههای موفق و ناموفق از هر دو سمت طیف در کشورمان و در سطح دنیا داشتهایم که مهمترین دلیل عدم موفقیتشان این بوده که شیوهای که برای حرکت به سمت نوآوری در پیش گرفتهاند، متناسب با شرایط درونی بنگاه و فرهنگ سازمان، توانمندی درونی و وضعیت کلان کسبوکار آن بنگاه نبوده است.
همین کسبوکارهای نوآور هم مشکلاتی دارند؛ از یکسو نسل جدیدی از مدیران را شاهدیم که نگاه مدیریتیشان متفاوت و ویژه است، از سوی دیگر در برخی موقعیتها در بعضی کسبوکارها انگار نیاز به مدیران کارکشتهتری داریم که تجربه و ظرفیت مدیریت شرکتهای بزرگ را داشته باشند. اگر قرار باشد نگاه منتقدانهای به مدیریت این شرکتها داشته باشیم، دربارهشان چه میگویید؟
به نظرم به جوانترها و مدیران شرکتهای نوپا و استارتاپیمان باید حق بدهیم، زیرا همانطور که مدیران شرکتهای بزرگترمان در کشور توسط پدیدههای محیطی و شرایط نامناسب محیط کسبوکار بمباران میشوند، بنگاههای استارتاپی و مدیران ارشد آنها هم همین شرایط را دارند و هر روز با این ریسک جدی مواجهند که پرسنل تأثیرگذارشان دم از رفتن میزنند یا یکسری نهادهای حاکمیتی مجموعه قوانین یا دستورالعملهای خلقالساعه میگذارند و از فردا هم آن را لازمالاجرا میدانند. ولی انتقادی که به این دوستان جوان دارم، آن است که در عین حال که نباید خودمان را دستکم بگیریم و توانمندیهایمان را کوچک بشماریم، باید حواسمان هم باشد همهچیز در دنیا فقط با نوآوری و فناوری رخ نمیدهد و به مؤلفههای دیگر باید توجه کنیم.
مثلا به اینکه درست است من به عنوان صاحب بنگاه نوآور خیلی خوب میفهمم فناوری چه میگوید، ولی لزوما نمیدانم این فناوری را چطور عرضه کنم که مشتریام نیز آن را بخواهد یا نمیدانم چقدر مهم است که در کنار یک برند توانمند قرار بگیرم که خیلی خوب میتواند با مشتری ارتباط بگیرد و میزان نفوذ این فناوری و نوآوری در بازار را بیشتر کند. یا بهاشتباه تصور میکنم نقش سرمایه بسیار کمتر از دانش و فناوری است و ارزش سرمایه را بسیار کم قلمداد میکنم و طبیعتا نمیتوانم با صاحب سرمایه معامله مناسبی داشته باشم. باید حواسمان باشد که عصر جذاب بودن استارتاپها و فضای نوآوری در کشور هم تاریخ انقضایی دارد و از جایی به بعد گوشها به آن عادت میکنند و چشمها دیگر از زمینه تشخیصش نمیدهند. الان دور دور ماست و خیلی خوب میتوانیم این کار را پیش ببریم، شاید در آینده ببینیم دیر شده و نتوانستهایم خودمان را رشد دهیم و یک کیک بزرگتر بسازیم که همه از آن راضی باشند.